بررسی نسبت میان اطلاعات و قدرت در حوزه روابط بین الملل و و نقش آن در ارتباطات بین الملل
در دوره قبل از رنسانس منبع قدرت را زمین داری و قدرت نظامی تشکیل می داد، پس از شکل گیری رنسانس و صنعتی شدن جوامع قدرت از حوزه نظامی به اقتصادی انتقال پیدا کرد. با رشد روزافزون فناوری های جدید ارتباطی قدرت از حوزه اقتصاد به حوزه دانش و اطلاعات انتقال پیدا کرد. به این معنا که آن چیزی که امروزه منبع اصلی قدرت و تامین کننده سایر منابع قدرت و نیز عامل هژمونی یک کشور است دانش و اطلاعات است. ارتباط دانش و قدرت در عصر جدید به حدی است که عده ای این دو را یکی تلقی کرده اند. اما فوکو اندیشمند معاصر دانش و قدرت را یکی نمی داند اما معتقد است که هر یک دیگری را تولید می کند.
فناوری های جدید ارتباطی و شکل گیری جریان های اطلاعاتی در بستر ارتباطات راه دور نقش بسیار تعیین کننده و محوری در شکل دهی به روابط بین الملل داشته است. در این مقاله سعی خواهیم کرد به این مفاهیم به قدر توان اشاره کرده وآنها را مورد تحلیل قرار دهیم.
در این بین شناخت مفاهیم قدرت و روند تغییرات منابع قدرت، مفهوم اطلاعات وجامعه اطلاعاتی و ... ضروری است که در ذیل به بررسی آنها خواهیم پرداخت.
مفهوم قدرت
قدرت، مفهومى بسیار وسیع دارد که تقریبا مىتوان گفت در همه یا اکثر علوم تخصصى اعمّ از علوم فیزیکى و انسانى یا فردى و اجتماعى، کاربردى گسترده دارد، ولى جایگاه قدرت در علوم اجتماعى و به ویژه در علوم سیاسى، قابل ملاحظه است؛ بهگونهاى که بسیارى از اندیشمندان سیاسى به اهمیت آن پى برده و حتى، بعضى از آنها کتاب مستقلى درباره آن نوشتهاند.
مفهوم قدرت، نه تنها در علوم فیزیکى، انسانى و اجتماعى، بلکه در فلسفه و کلام و علوم الهى نیز کاربرد و اهمیت خاص خود را دارد.
2.1 مفهوم قدرت در فرهنگ لغت
فرهنگهاى زبان فارسى، واژه قدرت را در مفاهیم «توانستن»، «توانایى داشتن» که معنى مصدرى آن است و «توانایى» که اسم مصدر است به کار بردهاند (علىاکبر دهخدا، لغتنامه)گاهى نیز مرادف با کلمه «استطاعت» و به معنى قوهاى که واجد شرایط تأثیرگذارى باشد به کار رفته است (محمد معین، فرهنگ معین)و همچنین به «صفتى که تأثیر آن بر وفق اراده باشد» معنا شده است (محمد معین، فرهنگ معین)مىتوان گفت، این معنا با مفهوم قدرت در علم کلام شباهت زیادى دارد.
کلمه قدرت در اصل از زبان عربى به فارسى انتقال یافته است.
«قدرت» در فرهنگهاى عربىزبان، در اصل از ماده «قدر» به معناى «ظرفیت واقعى و حدّ نهایى و کامل هر چیز» گرفته شده است. بعضى از ارباب لغت «قدرت» را با توجه به رابطه آن با «قدر» معنا کردهاند، از جمله: قدرت خداوند بر آفریدگانش به این معناست که ظرفیت و حد نهایى که خود خواسته و اراده کرده است به آنها مىدهد.
قدرت، با «عَلى» متعدى مىشود و در مفهوم تمکن و تسلط بر کسى یا چیزى به کار مىرود (احمد بن فارس، معجم مقاییس اللّغة و طریحى، مجمعالبحرین)و بعضى دیگر آن را به معنى غنا و ثروت گرفتهاند (احمد بن فارس، معجم مقاییس اللّغة)که طبعا با نوعى مجازگویى همراه است و در واقع در اینگونه موارد «قدرت» را بر عوامل قدرت اطلاق کردهاند.
قدرت هرگاه در توصیف انسان به کار رود به معنى حالتى است که با آن انسان به انجام کارى موفق مىشود، ولى اگر به عنوان وصفى براى خداوند به کار رود به این معناست که او از انجام هیچ کارى عاجز نیست (مفردات راغب)مهمترین واژگان مترادف با «قدرت» در زبان عربى «سلطه» و «اقتدار» است که در زبان فارسى نیز راه یافته است و به ویژه در اصطلاحات «علوم سیاسى» کاربرد فراوان دارد. در ضمن مفهوم لغوى قدرت و مرادفهاى آن متضمن معنى اراده نیز هست (محمد معین، فرهنگ معین)
در فرهنگ سیاسى غرب واژههایى مثل Power و Avthorityبه عنوان معادل کلمه «قدرت» به کار رفته است که به معنى استعداد و توانایى انجام کار ability to do or act مىباشد (O×FORD, advanced, Learners dictionary)
علاوه بر مفهوم لغوى، مفاهیم اصطلاحى گوناگونى در فلسفه، کلام، روانشناسى، جامعهشناسى، علوم سیاسى، حقوقى و به ویژه، حقوق اساسى براى کلمه قدرت وجود دارد و هر یک از زاویه خاصّى به آن توجه کردهاند.
2.2 قدرت در جامعهشناسى سیاسى
دانش جامعهشناسى نیز مفهوم خاص خود از قدرت را بیان مىکند. از آنجا که حوزه پژوهش جامعهشناسان سیاسى، تنها به ابعاد سیاسى جامعه منحصر نمىشود، بنابراین، قدرت را هم باید بهگونهاى تعریف کنند که همه روابط جامعه اعم از قدرت سیاسى و غیرسیاسى را شامل شود. اکنون به بررسى تعدادى از تعاریف عمده قدرت در جامعهشناسى مىپردازیم:
2.2.1 تعریف طبقاتى قدرت
از دیدگاه جامعهشناختى، قدرت عبارت است از «اعمال قهر متشکل یک طبقه براى سرکوب طبقه دیگر» (مارکس و...، مانیفست، ص81)از نظر مارکس قدرت با سه ویژگى شناخته مىشود:
نخست اینکه قدرت خصیصه طبقاتى دارد و پیوسته، در رابطه یک طبقه با طبقه دیگر تحققپذیر خواهد بود (ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، ص161)
دوم اینکه قدرت هیچگاه نمىتواند سالم و مشروع باشد، زیرا ظهور و تجلى قدرت در یک جامعه از عوارض ناسالم بودن آن جامعه است و ریشه در طبقاتى بودن جامعه دارد. اگر جامعه سالم و بىطبقه باشد، پدیدهاى به نام قدرت در آن ظاهر نمىشود. از دید او قدرت تنها منشأ ظلم و ستم و سرکوب طبقهاى به دست طبقه دیگر خواهد بود. البته پارهاى از مارکسیستها قدرت را به توانایى یک طبقه اجتماعى براى تحقق منافع خاصّ خود تعریف کردهاند و در مورد نامشروع بودن و ارزش منفى آن تصریحى ندارند (استیون لوکس، قدرت فرّ انسانى یا شر شیطانى، ص207)
سوم اینکه قدرت داراى خصیصه اضافى بوده و بیانگر رابطه طبقه حاکم و محکوم است. هرچند بعضى از آنها قدرت اجتماعى را اعم و گستردهتر از قدرت طبقاتى مىدانند، امّا آنها نیز قدرت سیاسى را قدرت طبقاتى و تحمیل اراده یک طبقه بر طبقه دیگر معرفى مىکنند (فیودر یوراتسکى، قدرت سیاسى، ص22)
2.2.2 . تعریف قدرت بر مبناى آثار آن
راسل مىگوید: «قدرت را مىتوان به معناى پدید آوردن آثار مطلوب تعریف کرد» (راسل، قدرت، ص55)وى از این تعریف نتیجه مىگیرد که قدرت یک مفهوم کلى و قابل اندازهگیرى است و مىتوان به آسانى در مورد اندازه قدرت افراد و مقایسه کمى آنها نظر داد؛ این در صورتى است که افراد به آثار مشترک و مطلوبى که از جهت مقدار متفاوت باشد دست یابند. از اینرو، در مواردى که به آثار متفاوت دست یافتهاند، راهى براى اندازهگیرى قدرت وجود ندارد و این امر منشأ نوعى تردید و ابهامگویى راسل در قابلیت اندازهگیرى قدرت شده است. وى در عین آنکه اظهار مىدارد: «اگر دو نقاش مایل باشند تابلوهاى زیبا بکشند و ثروتمند شوند و از این میان یکىشان به تابلوهاى زیبا و دیگرى به ثروت دست یابند، هیچ راهى براى تشخیص اینکه کدام یک از آن دو، داراى قدرت بیشتر است وجود ندارد» (راسل، قدرت، ص55)بلافاصله به دنبال سخن فوق ادامه مىدهد که «با این حال به آسانى مىتوان گفت که به طور تقریبى فلان بیش از بهمان قدرت دارد» (راسل، قدرت، ص55)
علاوه بر این، تعریف فوق از جهات دیگرى نیز قابل ملاحظه است، چرا که اولاً وى در واقع، یک واقعیت مشخص عینى را به عنوان حقیقت قدرت ارائه نداده و صرفا به صورت مبهم به آثار آن اشاره کرده است و طبعا اگر منظور وى از آثار، همان آثار قدرت باشد، بدیهى است که اثر هر چیزى با منشأ آن اثر تفاوت اساسى خواهد داشت. البته شاید منظور ایشان استعداد و امکان پدید آوردن آثار باشد که در این صورت از این جهت توجیهپذیر خواهد بود.
ثانیا، در به کارگیرى کلماتى مثل «آثار» و «مطلوب» ابهام خاصى وجود دارد و معلوم نیست در اینجا، آثار چه چیزى و یا «مطلوب» چه کسى مورد نظر بوده است.
ثالثا، معلوم نیست وى کدام یک از انواع قدرت را تعریف مىکند و در عین آنکه آشکارا به قدرت اجتماعى نظر دارد، از مفهومى آنچنان وسیع و مبهم استفاده کرده که قابل انطباق بر دیگر مصادیق قدرت، حتى قدرت فیزیکى خواهد بود.
2.2.3 . تعریف قدرت به قابلیت
پارسونز مىگوید: «قدرت عبارت است از قابلیت تعمیمیافته براى تضمین اجراى تعهدات الزامآور واحدهایى در نظام سازمان جمعى» (لوکس، قدرت فرّ انسانى یا شر شیطانى، ص147 و 148)
وى در توضیح به دو عامل مهم اشاره مىکند:
نخست مشروعیت تعهدات مذکور است از جهت تأثیر مثبتى که در تأمین اهداف اجتماعى هماهنگ با باورها و اعتقادات مردم دارد که این خود، تا حد وسیعى، منشأ پذیرش آنها از سوى مردم خواهد بود و این مصداق روشنى است براى «قابلیت اجراى تعهد» که در تعریف آمده است.
دوم عامل وجود ضمانت اجرایى دولتى است که در قالب پاداش و کیفر و به طور کلى احکام جزایى تجلى پیدا مىکند و در موارد تمرد و عصیان که عامل نخست به تنهایى تأثیرى در اطاعت افراد ندارد، این عامل پشتوانه دیگرى براى اجراى تعهدات نامبرده و پذیرش قهرى آن از سوى این قشر خواهد بود.
بر اساس دو عامل نامبرده، دو سطح از قدرت ظهور و بروز پیدا مىکند. سطح نخست به زمینه اعتقاد و باور مردم به مشروعیت قانون و مدیران و مجریان آن مربوط مىشود، چرا که مردم بر اساس باورشان، خود به خود، از قوانین اطاعت مىکنند و تعهدات را به کار مىبندند. دوم به مواردى مربوط مىشود که افراد یا به لحاظ اینکه مشروعیت قوانین را باور ندارند و یا به هر علت دیگر، دست به تمرد و عصیان بزنند که قوانین جزایى ـ به عنوان پشتوانه اجراى قوانین مدنى و حقوقى و به عنوان یک ضمانت اجرایى دولتى ـ افراد متخلف را به اطاعت از آن وامىدارد.
مک آیور قدرت اجتماعى را قابلیت به اطاعت درآوردن دیگران در هر گونه رابطه اجتماعى مىداند (مکآیور، جامعه و حکومت، ص101)او در ادامه تأکید مىکند قدرت اجتماعى قابلیت نظارت بر رفتار دیگران است، خواه مستقیما به صورت امر و خواه غیرمستقیم و از راه تمهید وسایل موجود» (مکآیور، جامعه و حکومت، ص106)ماکسوبر به جاى واژه «قابلیت» از کلمه «فرصت» استفاده کرده است. به عقیده وى «قدرت عبارت است از فرصتى که در چارچوب رابطه اجتماعى به وجود مىآید و به فرد امکان مىدهد تا ـ قطع نظر از مبنایى که فرصت مذکور بر آن استوار است ـ ارادهاش را حتى علىرغم مقاومت دیگران بر آنها تحمیل کند» (ماکس وبر، مفاهیم اساسى جامعهشناسى، ص139)از دیدگاه وبر «قدرت، مجال یک فرد یا تعدادى از افراد است براى اعمال اراده خود حتى در برابر مقاومت عناصر دیگرى که در صحنه عمل شرکت دارند» (ژولین فروند، جامعهشناسى ماکس وبر، ص232)
گرچه تعریف ماکس وبر اجمال و ابهام بیشترى دارد، ولى به نظر مىرسد که همان محتواى تعریف پارسونز را ارائه داده است. هر چند که وى قدرت را به فرصت (یا مجال)موجود در چارچوب روابط اجتماعى تعریف مىکند و شاید بتوان گفت به زمینهها و شرایط اجتماعى نظر دارد که در آنها قابلیت اجراى تعهدات تحقق پیدا مىکند و امکان تحمیل آنها به مردم فراهم مىشود. با کمى دقت مىتوان گفت بین «فرصت یا مجال» در تعریف وبر و «قابلیت» در تعریف پارسونز تفاوتى از نوع تفاوت میان ظرف و مظروف وجود دارد؛ ولى از سوى دیگر، باید توجه داشت که این دو، هیچگاه از هم تفکیکپذیر نیستند و پیوسته قابلیت اجراى تعهدات و امکان تحمیل اراده، براى افرادى که به آن دست مىیابند، تنها و تنها در چنین فرصتها یا مجالهاى اجتماعى و شرایط ویژه، تحققپذیر خواهد بود و از یکدیگر غیرقابل تفکیک هستند، روشن است که پارسونز در تعریف خود به مظروف نظر کرده، ولى ماکس وبر ظرف اجتماعى آن یعنى فرصتها و مجالها و شرایط اجتماعى را مطرح کرده است.
2.3 سایر تعاریف قدرت در علوم سیاسى
از قدرت سیاسى تعاریفى شده است، مانند «مىتوان قدرت را وجود یک اراده مستولى و چیره که ارادههاى دیگر در طول آن قرار دارد دانست» (بخشایشى، احمد، اصول علم سیاست، ص73)یا «قدرت مجموعهاى از عوامل مادى و معنوى است که موجب بهاطاعت درآوردن فرد یا گروه توسط فرد یا گروه دیگرمىگردد» (عمید زنجانى، فقه سیاسى، ج1، ص56)یا «توانایى دارنده آن است براى واداشتن دیگران به تسلیم دربرابر خواست خود بههرشکلى» (داریوش آشورى، دانشنامه سیاسى، ص247)
از اینگونه تعاریف استفاده مىشود که قدرت سیاسى، در شکل فرماندهى و فرمانبرى و تحمیل و تسلیم و اطاعت و غیره ظهور و بروز دارد و از آنجا که جامعهشناسان به جاى بررسى قدرت در وسیعترین مفهوم اجتماعى آن، بیشتر به بررسى قدرت سیاسى که از مهمترین جلوههاى قدرت اجتماعى است پرداختهاند.
2.4 سیر تطور مفهوم قدرت از دوران کلاسیک تا پست مدرن
2.4.1 قدرت در اندیشه کلاسیک
در اندیشة سیاسی کلاسیک، از قدرت در صورت « پدر سالارانه» در اندیشههای هزیود و ساختار ابتدایی یونان قدیم به «الهیات قدرت» در قالب اسطورهای و در جایگاه آرخه یا علت نخستین در نزد حکمای سبعه یونان وارد میشویم ( ورنر، 1360: 22 )و سپس با سقراط قدرت را از جایگاه الهی و حوزة اسطورهها و خدایگان جدا ساخته و به منزلگه زمینی و انسانی آن وارد مینمائیم.
پرداختن به قدرت و اهمیت آن در یونان باستان به عنوان پایهگذاری اندیشه سیاسی، با سقراط آغاز میشود. برای سقراط، موضوع محوری حکمت است و برای افلاطون در کتاب جمهوری، عدالت. اما میبایست هم حکمت و هم عدالت را پاسخی دانست به پرسش قدرت، چرا که دگرگونیهای عظیم سیاسی در این دوران و بویژه فریب عوام تحت لوای حکومت دموکراسی آتن توسط سخنوران چیرهدست، سقراط و افلاطون را واداشت که در پی خروج از این وضعیت برآیند. لذا میتوان گفت گرچه سقراط برخلاف افلاطون مدل سیاسی ارائه نمینماید، اما همچون او راهحلی برای سیاست و قدرت میجوید تا تودهها تحت تأثیر وعدهها قرار نگرفته و جامعه از ثبات برخوردار گردد(Barker,1951: 98).
راه حلی که سقراط ارائه میدهد، دانش است. او عالیترین خیر را سعادت و فضیلت میداند که راه رسیدن بدان دانش خواهد بود. قدرت نیز در معنای دانش و معرفت و دانش در محدودة اخلاق و سیاست، در دیدگاه سقراط، هم وسیله است چون بدون دانش شایسته، عمل درست میسر نیست وهدف است چون عالیترین فضیلت است، زیرا که سعادت بدون دانش، درک یافتنی نیست و شاید از همه مهمتر آنکه منبع همیشه فیاض، پویا و متکامل برای قدرت است. بدین ترتیب در اندیشه سقراط میان دانش و قدرت پیوند برقرار شده و اصلاح قدرت از راه دانش میسر میگردد.
افلاطون نیز تحت تأثیر اندیشههای سقراط و در گفتمان «جورجیا»، به بحث درباره قدرت میپردازد. وی در این گفتمان از زبان سقراط بین «هدف قدرت» و « میل به قدرت» تمایز قائل میشود. افلاطون سعادت را منوط به عدالت و قدرت را چیزی میداند که در خدمت استقرار عدالت و بالنتیجه سعادت برای فرد باشد. در گفتمان دولتمرد نیز افلاطون با توجیه متدولوژیک ضرورت وجود حاکم عادل، ضرورت قدرت را به بحث گذاشته است. در نهایت، وی با دید هنجاری خود قدرت را فینفسه نیک یا بد نمیشناسد بلکه تأکید بر ابزاری بودن آن برای استقرار هنجارهای خویش، یعنی عدالت دارد.(منوچهری، 1376: 32)به عبارت دیگر، پاسخ افلاطون به پرسش قدرت، عدالت است. جهت اینکار او با هدف رسیدن به ثبات سیاسی و سعادت جمعی، عدالت را در تقسیم جامعه به دستگان فرمانروایان، نگهبانان و مردم و عدم تحرک طبقاتی میبیند و تز خویش در باب « حکومت فلاسفه» را ارائه مینماید. او با پیوند میان حکمت و قدرت، از فیلسوفان میخواهد که پادشاه شوند و چون تحقق این امر را محال میبیند، از پادشاهان میخواهد که فیلسوف شوند و فلسفه بیاموزند. چرا که تنها از طریق کسب دانش میتوان به فساد و مظالم طبقة حاکمه پایان بخشید. از اینرو میتوان گفت اندیشه سیاسی افلاطون با هدف اصلاح جامعة فاسد و غوغاسالار، معطوف به قدرت است و نظریه مثل وی نیز به منظور ساخت جامعهای با ثبات و با فضیلت است(Plato, 1980)
برخلاف افلاطون که با مفروضات هنجاری خویش به مقولة قدرت میپردازد، ارسطو باتوجه به مفروضات تجربی به دنبال پاسخ است. ارسطو آشکارا به سخت بودن پاسخگویی به پرسش قدرت اذغان میکند، اما در نهایت باشیوهای خاص، که در واقع تلفیقی از شیوة هنجاری و شیوة ابزاری است، قدرت را «برترین فضیلت» میشناسد. اما علت فضیلت آن این است که به انسان برای اجرای بخش اعظم بهترین و ارجمندترین کارها یاری میدهد..( ارسطو،1349 )مایکل. ب. فاستر، «سیاست» ارسطو را اثری در باب تجربه و حکمت عملی میداند . بدینگونه ارسطو را باید اولین متفکری دانست که سیاست را از علوم نظری جدا کرد و شاخهای جداگانه برای آن در فلسفة عملی در نظر گرفت. ارسطو برخلاف استاد خویش بر این امر معتقد نیست که صفت مهم و ضروری برای سیاستمدار «دانش فلسفی یا نظری» است، بلکه بر این اعتقاد است که داشتن تجربه و حکمت عملی لازمة حکومت است. همچنین از دید ارسطو، قدرت زمانی فضیلت است که بر عدل استوار باشد و به واسطه آن مردم همانند و برابر در مناصب و افتخارات بهرة برابر داشته باشند. اینگونه قدرت در نزد ارسطو، موهبتی است که میان تمامی اقشار از خدایگان و بنده تقسیم شده است، اما به شکلی که قدرت ذهنی، معنوی و فکری در مقام قدرت برتر، یا برترین بخش قدرت در میان خدایگان یا فرمانروایان جای گرفته و قدرت جسمی، مادی و فیزیکی در مقام قدرت فروتر یا فروترین بخش قدرت در میان بندگان مأوا گزیده است.( فاستر، 1361: 207)
2.4.2 قدرت در قرون میانه
آلبرماله، قرن پنجم پس از میلاد مسیح تا اواسط قرن پانزدهم را به عنوان عصری سراسر پر از تاریکی و ابهام و افکار غریب با انسان مدرن نسبت به دوره باستان، قرون وسطی میخواند..(آلبرماله،1362: 24)پس از به وجود آمدن جو یأس و ناامیدی در یونان باستان به علت شکست از مقدونیه و برقراری سلطه سیاسی که در پی آن چهار مکتب فلسفی اپیکوری، کلبی، شکاکی و رواقی ظهور نموده، و با بیارزش خواندن جهان، راه گریز از جامعه را جستجو مینمودند، مسیحیت به عنوان منادی ایدههای مطلوب و مدینه فاضله، رفتهرفته در میان جوامع غربی نفوذ گستردة خود را آغاز نمود. بهگونهای که در ابتدا به عنوان همکار سیاست، آنگاه همتراز و سپس رقیب آن نمودار گشته و قرونی سراسر ستیزهمیان کلیسا و دولت را سبب گردید.( کوریک، 1380)
برتراند راسل از آمبروز قدیس، پروم قدیس، آگوستین و پاپ گرگوری کبیر به عنوان چهار متفکر بزرگ کلیسای غرب نام میبرد و از آن میان به دلیل ویژگیهای خاص سنت آگوستین قدیس، وی را همتراز همه خوانده و به طور مفصل به اندیشههای وی میپردازد. آگوستین در جوانی، تحتتأثیر اندیشههای مانی و در پی یافتن منشاء شروخیر، معتقد به دو هستی متضاد است که یکی قلمرو نور و خدایی بوده و دیگری قلمرو تاریکی و سلطان شر است. میان این دو قلمرو که یکی روحانی و معنوی و دیگری مادی و ظلمانی است، پیکار دائمی وجود دارد. او در کتاب «شهر خدا» پیکار سیاسی در کائنات را نه در میان دولت، بلکه میان «جامعه آسمانی» و «جامعه زمینی» میداند. جامعه آسمانی نمایندة خداپرستی و جامعه زمینی نمایندة خودپرستی است. جامعه آسمانی از پاکان و برگزیدگان خدا فراهم آمده و ابدی است، در حالی که جامعة زمینی خاص گنهکاران بوده و گذراست. این دوگانگی در نهاد آدمیان نیز هست و در آن دو نیروی نیکی و بدی پیوسته با یکدیگر در کشاکشند.( عنایت، 1377: 123-120)
از طریق اندیشههای آگوستین، ثنویت فلسفی دین مانوی، به ثنویت قدرت در علم سیاست تبدیل شد. قدرت در دیدگاه او با توجه به کتاب «شهرخدا» ، با «حاکمیت» مترادف آمده است و معنای آن در تحلیل نهایی همانا «برترین ادارهکنندة امور» است که در عالم الوهیت و شهرخدا از برگزیدگان و پاکان فراهم شده و در شهر زمینی، از نمایندگان پلیدیها (دولت)، مگر آنکه نمایندگان جامعه آسمانی در زمین (کلیسا)بر جامعه زمینی حاکم و قدرت زمینی را در حد فاصل ازلی و ابدی شهر خدا با شهر زمینی نسبت به مرکز نیکیها یعنی شهر خدا نزدیکتر گردانند و آدمیان را جهت ورود به این مکان مقدس آماده سازند.
پس از آگوستین، سنت توماس آکوئیناس، بلندپایهترین متفکر قرون وسطی است که تأثیر عمیقی بر کلیسا و رابطه قدرت و دیانت نهاد. آکوئیناس در کتاب «خداشناسی» آنجا که به مسأله حکومت میپردازد، خود را با معضل این گفتة سنپل مواجه میبیند که «تمام قدرتها به خداوند تعلق دارد.» او معتقد است که خداوند تنها خواستار آن است که حکومتی تشکیل شود، ولی نوع حکومت به اختیار مردم گذارده شده است. وی حق وضع قانون را به عامه مردم یا نمایندة مردم متعلق میداند و چون طرفدار سلطنت است، رضایت مردم را ضامن سلامت حکومت دانسته و میگوید سلطنت نیز باید انتخابی باشد. آکوئیناس معتقد است دو نوع سلطان جابر وجود دارد، یکی جابری که قدرت را غصب میکند و دیگری جابری که به قدرت رسیدنش صورت مشروع دارد، ولی بعداً از قدرت خود سوءاستفاده میکند. او همچنین با تفکیک حوزههای کلیسا و دولت، اولی را عهدهدار هدایت روانها و دومی را مسئول ادارة کالبدها میخواند که هیچ یک نباید به قلمرو دیگری تجاوز نماید. تنها در صورت اختلاف میان ایندو، پاپ میتواند به رسیدگی و اعلام نظر بپردازد، زیرا وی در رأس هر دو قدرت قرار دارد.(موسکا،1363: 10)نظریة آکوئیناس دربارة دولت، افکار سیاسی اروپا را به سطح جدیدی رسانید. این نظریه، حاکمیت فرمانروایان غیرمذهبی و عقلانیت مدبرانه را در تصمیمگیری ، مشروعیت بخشید.( ردهد،1373: 119)
البته چنین دوگانگی قدرتی هرگز پایدار نماند و تحت تأثیر جنگهای صلیبی و زیادهخواهی کشیشانی چون اینوسنت سوم، بونیفاس، اژیدیوس کولانا، جیمز وتیربو و دیگران از آغاز سده سیزدهم، به تدریج قدرت معنای زمینی خود را از دست داده و تنها آسمانی گشته که از طریق کلیسا به شاه اعطا شده و همة امور تحت امر کلیسا درآمد.( نوذری، 1373)
در هر حال، تفکر غالب در باب قدرت و منشأ آن در قرون وسطی، معطوف به «الهیات قدرت» بوده که دارای قداست است، حتی اگر توسط شاهان اعمال گردد. اما در عین حال، وسیلهای جهت تحقق عدالت و اجرای فرامین الهی است، از اینرو میبایست از منزلت خاصی برخوردار باشد. قدرت با استوارشدن بر جایگاه حاکمیت، از مرزهای محدود زمینی فراتر رفته، با اتصال به شهر خدا، گستره خود را بر همه جا گسترش میدهد و جهانی میشود.( برهیه، 1377)
2.4.3 قدرت در دوران مدرن
از اوایل قرن 16میلادی، برخرابههای عصری که قرون وسطی و یا به تعبیر فوکوعصرکلاسیکش نامند، «فراروایتی» روئیدن گرفت که در دامان خود «انسان» را جایگزین «خدا» و «عقلانیت ابزاری» را جانشین «مذهب» کرده و با پیامی «حقیقت محورانه»، جهانشمولی گفتمان «کلام محور» و مبتنی بر «دوگانگی متضاد» و «متافیزیک حضور» خویش را به تعبیر دریدا، پیامبرگونه بر جهانیان ابلاغ کرد. استوارت کلگ در کتاب « چهارچوبهای قدرت»، دو خط سیر استمرار و عدم استمرار را در تبارشناسی قدرت شناسایی میکند. خط سیر نخست با هابز آغاز و با لوکس پایان میپذیرد و در محدوده نه چندان دقیق و سازوارة خود، آموزههای اندیشمندان متعددی نظیر هگل، مارکس، راسل، وبر، پارسونز، رانگ، نیوتن، گیدنز، آرنت، پولانزاس، دال، بکرک و باراتز و .... را سامان میدهد. خط سیر دوم با گسست معرفت شناختی میشل فوکوآغاز و در گفتمانهای فراساختارگرایان، فرا-مارکسیستها، و فرا - مدرنیستها، بیانها و مدلولهای مختلف به خود میگیرد.(کلگ،1379: 10-9)قدرت در دوران مدرن شامل همان گسست نخست میشود.
از منظر بسیاری از اندیشمندان سیاسی، نگرش مدرن در باب قدرت با هابز آغاز میشود.(منوچهری،1376: 33)وی به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان سیاسی عصرمدرن، برای نخستین بار به تئوریزه کردن مفهوم قدرت پرداخت. اگر چه پیشتر، ماکیاولی به تعبیر بامن با بهرهجستن از مفاهیمی چون «سازمان» و «استراتژی» به بحث دربارة این مفهوم پرداخته؛(Mann,1980:165-208)لکن این گفتمان هابز دربارة قدرت بود که سالیانی دراز سایه سنگین خویش را بر دامنه هر نوع رویکرد و رهیافتی در این عرصه گستراند.
عنصر اصلی در چارچوب نظریه سیاسی هابز، انسان منازعهگر است. انسان هابزی، حریص قدرت است. حرص قدرت، ناشی از غریزه زیادهطلبی انسان هابزی و واکنشی است نسبت به هراسی که هر فرد از تهدید فرد دیگر –که او نیز به همین دلیل حریص قدرت است- دارد. هابز معتقد است حرص انسان برای قدرت پایانناپذیر است، که «فقط با مرگ وی پایان میپذیرد.»(Hobbes, 1962:12)
طبق نظر هابز زمانی یک حاکمیت مستقر میگردد که تعداد کثیری از افراد مطابق قراردادی واحد، با یکدیگر توافق میکنند که حق نمایندگی را به آن اعطاء کنند تا بدینترتیب از وضعیت طبیعی که وضعیت جنگ همه علیه همدیگر است رهایی یابند.(عالم،1377: 258-255)پذیرش چنین فراقدرتی، در نهاد پادشاهی (لوایاتان)نمایان میگردد که به تعبیر هابر ضروری است که برای حل وضعیت طبیعی، قدرت سامان بخش در پیکره پادشاه قرار داده شود. ( جونز،1358: 158-152)این امر به تعبیر فوکو، ریشه در نهاد پادشاهی اروپا در دوران پس از فئودالیته دارد.
«باعث شگفتی است اگر مفهوم مدرن قدرت ، با نماد پادشاهی پیوند نداشته باشد. پادشاه به مثابه داور و قاضی، موجب قدرتی بود که میتوانست به جنگ، خشونت و چپاول خاتمه بخشیده واین قبیل مبارزات و کینههای خصوصی را برنتابد. پادشاه با کسب کار ویژههای قضائی و سلبی مقبول واقع شد.پادشاهان، قانون و بازدارندگی سیستم بازنمایی قدرت را شکل دادند، که این سیستم در دورههای بعد توسط نظریات حقوقی گسترش یافت. نظریه سیاسی هرگز دست از سر پادشاه برنداشته و از او سیر نمیشود. این قبیل نظریات امروزه خود را با مسأله حاکمیت مشغول ساختهاند».(Foucault,1980:121)
در حالی که هابز و جانشینان وی در مورد «ماهیت قدرت» دائماً در حال قانون سازیاند، ماکیاولی و اخلافش به تفسیر آنچه قدرت انجام میدهد، میپردازند. براین اساس، هابز در مقام نمونهای کامل از یک نظریهپرداز قدرت در اوایل دورة جدید، قانونگذاری اصیل محسوب میشود، چرا که وی تبیین عقلانی از نظمی که قدرت دولت میتواند به وجود آورد، مطرح میسازد.(Bauman,1987:2)
بعدها پرداختن به قدرت توسط سایر اندیشمندان سیاسی نیز از جمله بدن، لاک،وژان ژاک روسو ادامه می یابد؛ اما به طور خاص، این دیدگاه ماکس وبر در باب قدرت بود که بر اندیشمندان پس از خود تاثیر عمیقی نهاد. تحلیل وبر از قدرت، تنها قدرت اجتماعی و سیاسی را در برمیگیرد و بنابراین تعریف وی را میتوان ماهیت شناسی قدرت از دیدگاه جامعه شناسی به حساب آورد.( نبوی، 1379:51)
ماکس وبر، قدرت را «مجال یک فرد یا تعدادی از افراد برای اعمال اراده خود حتی در برابر مقاومت عناصر دیگری که در صحنه عمل شرکت دارند»(وبر،1374: 232)، تعریف میکند. وبر درتعریف معروف خویش، ویژگی دولت را نیز به صورت زیر بیان میکند: «یک مجمع سیاسی اجباری که دارای سازمانی مستمر است در صورتی و تا جایی دولت خوانده میشود که مسئولان اجرایی آن به طور موفقیت آمیزی در جهت اجرای دستورهایشان از امتیاز انحصاری استفاده مشروع از زور جسمی برخوردار باشند.»(لوکس،1370: 61)
بر پایه این تفسیر، از نظر وبر، قدرت با سلطه پیوند برقرار مینماید چرا که قدرت بر دورکن عمده یعنی «تحمیل اراده» و «مقاومت شخص دیگر» استوار است. در نزد او سلطه خود نمونه بارزی از قدرت است. سلطه در مفهوم کلی قدرت، یعنی امکان تحمیل اراده خود بر رفتار افراد دیگر. وبر دو پایانه قدرت را به مثابه انواع سلطه از یکدیگر تمییز میدهد: نخست سلطهای که به اعتبار «تجمع منافع» (با تکیه بر دارایی و مالکیت اقتصادی)، و دوم سلطهای که به اعتبار آمریت و اقتدار (یعنی قدرت فرمان دادن و وظیفه اطاعت نمودن)، تعریف میشوند. در مقام بهترین نمونه از نوع اول، وبر به سلطه انحصارگرانه در بازار، و از نوع دوم، به قدرت شاهی، پدرسالاری و اربابی اشاره میکند. بدینسان برای وبر مبنای قدرت برحسب زمینه اجتماعییا موقعیت تاریخی و ساختاری، صورتهای بس متنوعی به خود میگیرد. از اینرو به نظر اوا ین مسأله که سرچشمه قدرت در کجا قرار گرفته، یک مسأله تجربی است و برخلاف مارکس نمیتوان با یک سرچشمه خاص قدرت برای آن پاسخی ارائه نمود.
برتراندراسل نیز نخستین کسی است که در قرن بیستم، قدرت را به عنوان مقولهای مستقل در فلسفه سیاسی مطرح میسازد. از نظر راسل قدرت سیاسی، در اجتماع به صورتهای متفاوتی نمایان میگردد و از منابع متعددی سرچشمه میگیرد. او قدرت را اینگونه تعریف میکند :
«قدرت را میتوان به معنای پدید آوردن آثارمطلوب تعریف کرد. به این ترتیب، قدرت مفهومی است کمی و به آسانی میتوان گفت که به طور تقریبی فلان بیش از بهمان قدرت دارد.» ( راسل،1371: 55)
راسل در کتاب «قدرت: یک تحلیل نوین اجتماعی» تلاش کرد که مفهوم قدرت را بر عنصر نیت یا اراده مبتنی سازد. از این منظر، «آ» قدرت افزونتری نسبت به «ب» دارد، چنانچه «آ» بتواند آثار مورد نظر بیشتری از آنچه «ب» کسب کرده است، حاصل نماید.
از سوی دیگر، راسل بررسی و تحلیل خود از قدرت را در علوم اجتماعی متناظر با انرژی در علوم فیزیکی میداند. از نظر وی، فهم درست علوم اجتماعی و دستیابی به قانونمندی مطلوب درباره جامعه و روند تطور آن در گرو فهم و تبیین صحیح قدرت است. وی معتقد است که «قوانین علم حرکات جامعه قوانینی هستند که فقط برحسب قدرت قابل تبیین هستند نه برحسب این یا آن شکل از قدرت.»(همان: 131)وی با معرفی قدرت طلبی به عنوان محرک، زیربنا و اساس و محوریت هر حرکت اجتماعی، به تقسیمبندی قدرت به انواع سنّتی، نوین، فردی و سازمانی مبادرت میورزد .( راسل،1370: 44-29)
رابرت دال نیز رهیافت دیگری در باب قدرت ارائه میدهد. او در مقاله «قدرت به عنوان کنترل رفتار» معتقد است که در رهیافت مطالعه سیاست از طریق تحلیل قدرت، حداقل این فرض وجود دارد که روابط قدرت از جنبههای بارز نظام سیاسی است. این فرض، و بنابراین تحلیل قدرت، را میتوان برای هر نوع نظام سیاسی بین المللی، ملی و محلی و برای انواع گوناگون اجتماعات و گروهها مثل خانواده، بیمارستان، بنگاههای تجاری، و برای تحولات تاریخی بکار برد.(دال، 1370: 57)
دال با اعتقاد به عدم تمایز میان قدرت، نفوذ و اقتدار(Dahl,1970: 405-415)، با استفاده از زبان علّی به تحلیل از قدرت می پردازد(دال،1364: 72-71)و با رویکردی رفتارگرایانه، قدرت را به معنی «کنترل بر رفتار» تعریف میکند: «آ» بر «ب» تا جایی قدرت دارد که بتواند «ب» را به کاری وادارد که در غیر آن صورت انجام نمیداد. (Dahl,1957:201-215)در جایی دیگرمینویسد : روابط قدرت مستلزم تلاش موفقیتآمیز «آ» برای وادارکردن «ب» به کاری است که در غیراینصورت انجام نمیداد . ( لوکس،1375: 19-17)به این ترتیب ، دال بر آنست که نخست، قدرت رابطه بین بازیگرانی است که ممکن است در شکل افراد، گروهها، حاکمان، دفاتر، دولتها، ملت- دولتها، یا دیگر اجتماعات بشری تجلی کنند. دو دیگر، او فهرست و فرهنگ لغاتی را معرفی میکند که کاملاً به گونه یک قرارداد در مباحثات مربوط به قدرت درآمده است. سه دیگر، او اشاره دارد به این که قدرت «آ» بر «ب» دارای یک منبع و مأخذ، عرصه و یا اساسی است که همچون منابع قابل بهرهبرداری «آ» در مقابل «ب» معنا مییابند.(Ibid:202-203)
هانا آرنت[13] به عنوان نظریهپرداز «جامعه تودهای» و مدافع «حوزه عمومی»، از قدرت توصیفی جمعی ارائه میدهد. وی در کتاب «خشونت» معتقد است : «قدرت یا اقتدار ناظر است برتوانایی آدمی نه تنها برای عمل بلکه برای اتفاق عمل و عمل برای هماهنگی با گروه. قدرت هرگز خاصیت فرد نیست، بلکه خاصیت گروه است و به آن تعلق دارد و تنها تا زمانی وجود خواهد داشت که گروه به حیات گروهی خود ادامه میدهد. وقتی گفته میشود کسی بر اریکه قدرت است، در واقع مراد این است که از طرف تعدادی از مردم قدرت به او تفویض شده است تا به نمایندگی از آنها عمل کند. به محض اینکه گروهی که این قدرت از آن سرچشمه میگیرد، از میان برود، قدرت این شخص هم ناپدید میشود.»(آرنت، 1359: 68)
آرنت معتقد به جدایی میان خشونت و قدرت است، چرا که خشونت نه تنها از ارکان و اجزاء اصلی تشکیل دهندة قدرت نیست، بلکه در عینیت خارجیاش ضد قدرت است. او تحلیل خود در نشاندادن این تمایز را با این سئوال آغاز میکند که «آیا پایان گرفتن خشونت در مناسبات بین دولتها متضمن پایان قدرت است؟» ( همان: 56)اندیشه آرنت در باب قدرت و جداسازی آن از خشونت مبتنی بر مشروعیت قدرت و غیرمشروع بودن خشونت است :
«از نظر سیاسی، کافی نیست گفته شود که قدرت و خشونت یکی نیستند. بلکه قدرت و خشونت متضاد یکدیگرند، جایی که یکی حاکم مطلق باشد، دیگری غایب است. خشونت در جایی ظاهر میشود که قدرت در معرض خطر باشد، و اگر در مسیر خود رها شود، به نابودی قدرت میانجامد. پیامد این سخن آن است که درست نیست عدم خشونت با خشونت متضاد تصور گردد : سخن راندن از قدرت عاری از خشونت در واقع حشوگویی است. خشونت نابودکننده قدرت است، و به هیچوجه نمیتوان آن را به وجود آورد. اعتماد زیاد از حد هگل ومارکس به «قدرت دیالکتیکی نفی»، که به اتکای آن اضداد یکدیگر را نابود نمیکنند، بلکه به آرامی به یکدیگر متحول میشوند، زیرا اضداد به پیش میروند و چرخ تحول و پیشرفت را لنگ نمیکنند، بر یک پیشداوری فلسفی کهن بنا شده است، و آن این که شر جز وجه سلبی خیر چیزی نیست، و خیر از شر برمیخیزد؛ به طور خلاصه، شر تجلی موقت خیری است که هنوز درخفا است. چنین عقایدی که به سبب قدمت دوامشان محترم بودهاند، خطرناک شدهاند. بسیاری از مردم که هرگز نام مارکس و هگل را نشنیدهاند در این باورها شریکند، به این دلیل ساده که چنین عقایدی امید میدهند و ترس را میزدانید. با این سخن قصد ندارم که خشونت را معادل شربینگارم. تنها قصدم تأکید براین است که خشونت نمیتواند از ضد خود که قدرت باشد، مشتق شود.»( آرنت،1370: 107)
تالکوت پارسونز نیز تلاش میکند قدرت را به مثابه یک ظرفیت / استعداد (ظرفیت یک عامل در تأمین و تحفظ چیزی یا چیز دیگر)تعریف کند. وی برآنست که قدرت مقولهای تعمیم داده شده است و به همین سبب میباید جامة مشروعیت برتن کند.( Parsons, 1963: 232-262)بنابراین آنجا که هانا آرنت میان خشونت و قدرت خط فاصل بزرگی ترسیم میکند، پارسونز چنین خط تمایز صریحیای قائل نبوده و با این اعتقاد که قدرت حتماً باید مورد اجماع و توافق بوده و از مشروعیت برخوردار باشد، خشونت مشروع و در عین حال موافق را نیز از جلوههای قدرت میشمارد.
برخلاف نظر پارسونز، آنتونی گیدنز، جامعه شناس آلمانی، برآن بود که قدرت در اولین گام «نمایشدهندة قابلیت یک بازیگر برای دخالت در سلسلهای از حوادث بهگونهای است که بتواند روند آنان را تغییر دهد.» و در دومین مرحله، «قابلیت تأمین و پاسداشت نتایجی است که تحقق آنان منوط بر عاملیت دیگران میباشد.» ( Giddens, 1985: 7)این بدان معناست که قدرت نزد گیدنز با رجوع به مقولاتی نظیر«عاملیت» و « عمل یا اقدام» تعریف میشود. به تصریح خود او «انسان بودن یعنی عامل بودن و یعنی داشتن قدرت »؛ و داشتن قدرت خود به منزله آن است که قادر باشیم از رهگذر نفوذ و تأثیر در یک فرایند خاص یا حالتی از امور، در جهان دخالت کرده، یا از یک چنین دخالتی ممانعت به عمل آوریم. به بیان دیگر، برای آنکه بتوان بر هیبت و هویت یک عامل درآمد میباید قادر به گسترش سلسلهای از قدرتهای علّی (شامل نفوذ در آن چه بوسیله دیگران گسترش داده شده است)بود. کنش منوط است بر قابلیت افراد برای ایجاد یک تمایز و تفاوت در حالتی از امور که قبلاً وجود داشته و یا در روند حوادث اتفاقیه. ( کلگ، پیشین: 17)
تحلیل نیکوس پولانتزاس (1978)نیز به عنوان یک مارکسیست ساختارگرا، از قدرت، تحلیلی مبتنی بر الگوی مارکسیستی و طبقاتی است.(Poulantzas, 1973: 104-111)وی برای تبیین دقیق نظریه خود، سه مفهوم : «طبقه اجتماعی»، «منافع طبقاتی» و«منافع اختصاصی» را مورد موشکافی قرار میدهد. از نظر وی، مفهوم قدرت ارتباط مستقیم با مفهوم طبقه دارد و تجلی آن در مبارزهای رودررو میان طبقات است.( پولانتزاس، 1370، ص 209)
همچنین نزد جانکنت گالبرایت ، قدرت یعنی توانایی فرد یا گروهی در کسب تسلیم و اطاعت دیگران در راه مقاصد و خواستههای خویش. گالبرایت مینویسد: «قدرت از سه ابزار «تنبیهی» یا کیفردهنده، و «تشویقی» یا پاداشدهنده، و «اقناعی» (از طریق تغییر عقیده)استفاده میکند و سه خصیصه یا نهاد «شخصیت»، «مالکیت» و «سازمان»، حق استفاده از آن و اعمال آنرا اعطاء میکنند.( گالبرایت،1381: 11-9)
گرهارت لسکی نیز قدرت را لباسی عامه پسند بر اندام «زور» میداند. از دید وی زور ملموسترین، محسوسترین، مؤثرترین و در عین حال بهترین مترادفی است که میتوان برای قدرت در نظر گرفت. لسکی، قدرت را به معنای «توانایی تحمیل اراده به رغم مقاومت طرف مقابل بر مبنای زور» بکار میگیرد.( لسکی، 1370: 350)
در ادامه، این بخش را با اشاره به دیدگاه استیون لوکس(1974)، به عنوان یکی از مهمترین نظریه پردازان قدرت، به پایان می رسانیم که باعرضه «نگرشی رادیکال» از قدرت،این مفهوم را تبدیل به مهمترین مفهوم جامعهشناسی معاصر ساخت.او در باب قدرت، سه دیدگاه اساسی ارائه مینماید. دیدگاه تکبعدی قدرت، با پیش فرض گرفتن مفهومی لیبرالی از منافع ، با مورد رخدادهای عاملّیتی ارتباط دارد. این دیدگاه شامل تمرکز بر رفتار بازیگران در تصمیمگیری درباره مسائلی است که بر سر آنها تضاد مشهود منافع وجود داشته و منافع اولویتهای روشن سیاستها بوده و با مشارکت سیاسی آشکار میشوند.( لوکس،1375: 16)در مقابل دیدگاه تکبعدی، رهیافت دیگر با پیش فرض گرفتن مفهومی رفرمیستی از منافع ، با بررسی راههایی که مانع اتخاذتصمیم در مورد مسائل بالقوهای میشوند که در مورد آنها ستیز مشهود منافع وجود داشته و در قالب اولویتهای روشن سیاستها و نارضایتیهای شبهسیاسی متجلّی میگردند، بعددوم قدرت را عرضه میکند.(Bachrach and Baratz,1962: 941-952)
وجه ممیزه دیدگاه سهبعدی قدرت، بر مفهومی رادیکال از «منافع» متمرکز میباشد. اگر چه لوکس مقایسه سه دیدگاه را برحسب برداشتهای مختلف از منافع (بنا به تأکید وی منظر تک ودوبعدی، منافع را ذهنی میدانند)تصویر میکند، اما صرفاً با منظر رادیکال و سهبعدی او نیست که «منافع» وارد صحنه میشوند. براساس زاویه نگرش لوکس، سخن از منافع باعث قضاوتهای هنجاری با ویژگی سیاسی و اخلاقی میشود. از این رو برداشتهای مختلف از منافع بار ارزشی دارند :
«به صورت خام وابتدایی میتوان گفت که فرد لیبرال با انسانها همانگونه که هستند برخورد میکند و اصول معطوف به نیاز را در مورد آنها به کار میبرد، منافع آنان را با آنچه که واقعاًترجیح میدهند یا خواستار آنند، و به اولویتهای سیاستها ( که با مشارکت سیاسی تجلی مییابند)مرتبط میداند. فرد اصلاحطلب نیز به رغم اینکه با تأسف اظهار میدارد نظام سیاسی برای تمام خواستههای انسانها ارزش یکسانی قائل نیست، اما منافع آنها را به خواستها و ترجیحاتشان (البته احتمالاً به شیوههای شبه سیاسی و غیر مستقیمتر در شکل منافع و ترجیحات منحرف، پنهان یا مخفی)ارتباط میدهد. انسان رادیکال میگوید: خواستههای انسانها خود میتوانند محصول نظامی باشند که برخلاف منافع آنان عمل میکند، در چنین مواردی، منافع را به خواستها و اولویتهای آنان – آنجاکه انسانها فرصت انتخاب مییابند – پیوند میدهد.»(همان: 50)
بدینسان شکل سوم قدرت بر پایانه یک مفهوم رادیکال از منافع شکل گرفته است. از این منظر منافع شامل تقاضاها، مرجحات و .... است که تحت شرایط ممتاز انتخابها، یعنی خودمختاری و استقلال انتخابکننده، هستند.(تاجیک، 1377: 125)
قدرت در اندیشه پسامدرن
از اواخر قرن بیستم به بعد، اندیشه پست مدرنیسم میداندار عرصه تفکر شد. متفکرانی چون فوکو، لیوتار، دریدا و بودریار، هر یک به شکلی میراث مدرنیته را با نقد بنیان برانداز خویش به جدال خواندهاند. این متفکران هرکدام بهگونهای از میراث فکری اندیشمندانی چون نیچه، هایدگر، وبر و زیمل بهره بردهاند و مدرنیته را از نظرگاههای مختلفی به نقد کشیدهاند. نقد آنان عصری را در وادی اندیشه رقم زد که عصر شالوده شکنی نام گرفت : عصرفروپاشی «فرا روایتها»، « رهیافتهای بزرگ»، «گفتمانهای متعالی» و «مرکزیتهای متعالی»، عصر «هویتهای کدر و ناخالص»، «مرزهای لرزان و بیثبات»، عصر «تجلیل از تمایزات»، «آئینهای صدقی محلی»، «عدم استمرارها و انقطاعهای تاریخی»، عصر «وانمودها» و «حاد واقعیتها» ، عصر «پایان تاریخ» و «پایان ایدئولوژی». از جانب دیگر، «مرکزگرایی»، «هیمنه طلبی»، «ایدئولوژی محوری»، «کلام محوری»، «جهان شمولگرایی»، «شبیهسازی»، «تکامل خطی» و .... کماکان در بطن و متن رهیافتها و راهبردهای نخبگان سیاسی - نظامی قدرتهای مسلط جهانی نهفته است.
به بیان دیگر، آنچه امروز «موقعیت پست مدرن» نامیده میشود بسیاری از مفاهیم و پارادایمهایی را که از دیرباز ریشهای عمیق و سترون یافته و در هالهای از ثبات و تقدس فرورفتهاند، دستخوش تحولی ژرف کرده است. بیعنایتی نسبت به فراروایت مدرنیته، شالودهشکنی و واسازی «متافیزیک حضور»، تجلیل و تکریم «تمایزها و غیریت»، ابتناء گفتمانی واقعیت، کنش منطق فقدان تصمیم (عدم امکان تصمیمگیری)، فروکشیدن هرگونه مدلول از منزلت استعلایی و هویتی متلوّن بخشیدن به هر دال مشخص، رهایی از دانشهای تحت انقیاد، فروپاشی استعاره برتر، بحران نمایندگی، به زیر سئوال کشیده شدن سوژه از منزلت مرکزی، نقد دوگانگی، همه و همه نشانههای گویایی بر به زیر سئوال رفتن این فرا- روایتها میباشند. در بستر و عرصه چنین عصر متلون و چند چهرهای نیاز به یک بازنگری و باز تعریف از مفاهیمی همچون «قدرت» بیش از همه اندیشه آدمی را به خود مشغول میدارد.(نوذری،1380)
نقد قدرت، از مباحث محوری پست مدرنیسم است، چه در نقد ادبی، چه در فلسفه و چه در تفکر سیاسی. نیچه و هایدگر، از دیدگاهی فلسفی به قدرت پرداختهاند و فوکو و لیوتار قدرت را در صحنه تاریخ و جامعه، دریدا و بودریا آن را در عرصه تفکر و فرهنگ شناسایی کردهاند. همة این متفکران، مدرنیته را توجیهگر قدرت ضد انسانی میشمارند.(فوکو،1370: 348-327)
نیچه که بسیاری او را آغازگر اندیشههای پست مدرنی میشناسند، با نگاهی کاملاً متفاوت با هگل، چشم به میراث هابز دارد. نیچه نیز چون هابز به حریص بودن انسان برای قدرت اذعان دارد، اما به جای تکیه بر انسان شناسی هابزی، وجودشناسی تراژیک یونانی و مفهوم هولناکی حیات بشری را نقطه آغاز میشمارد. در «زایش تراژدی» میگوید : «یونانیان خیلی خوب میدانستند که زندگی هولناک و خطرناک است.»(Nietzche, 1993)نیچه با اشاره به خصلت هستیشناختی قدرت طلبی معتقداست که «این جهان قدرت طلبی است و نه چیز دیگر.» به نظر وی، یک موجود زنده بیش از هرچیز به دنبال بکارگیری نیروی خویش است. خود زندگی قدرت طلبی است. حفظ بقا فقط یکی از تبعات مهم و غیر مستقیم آن است.(Neitzche,1989: 13-21)
در تفسیر هستی شناختی از قدرت، نیچه بنیانهای مدرنیته را نفی و مبانی فرامدرنیته را ثبیت میکند. تفسیر نیچه از رابطه انسان با جهان مبتنی بر رابطه قدرت و دانش است. از نظروی، دانش تجلی قدرتطلبی است. در تبدیل جوهره هستی از شدن به بودن، دانش، از طریق تفسیر جهان، نقش کلیدی دارد.( منوچهری، 1376: 36)
اندیشههای هایدگر نیز در باب قدرت، متأثر از دیدگاه فلسفی او در باب هستی است. هایدگر که بحث نیچه در باب هستی شناسی تراژیک یونانیان را دنبال میکند، برخلاف نیچه که قدرتطلبی را خصلت انسانی در رابطه با جهان میبیند، وی بودن درجهان را قدرتطلبی میشمارد. به تعبیر هایدگر، ممکن نیست در مورد بودن در جهان اندیشید اما متصور قدرتطلبی نبود. هایدگر در ارائه تفسیر خود از رابطه بین وجود و قدرت به سه مفهوم در اشعار سوفوکل اشاره دارد و بحث قدرت را در قالب ارتباط بین این سه مفهوم به میان میآورد. اول مفهوم Denion است. در تشریح معنای چندوجهی این واژه، هایدگر، آنرا عجیب و مخوف معنی میکند.(همان)
«انسان مخوف است، اول به این دلیل که در معرض یک قدرت مطیع کننده قرار دارد ..... انسان موجودی خشن است، نه افزون بر، یا در کنار، دیگر خصلتها، بلکه صرفاً به این معنا که در خشونت بنیادینش از قدرت در برابر مطیع شونده استفاده میکند .»( Heidegger, 1970: 282-319)
Denion به معنی قدرتمند نیز هست؛ یعنی کسی که از قدرت استفاه میکند، کسی که نه تنها قدرت میورزد ، بلکه تا آنجا که از قدرت، نه تنها به عنوان صفت بنیادین کنش، که به عنوان بودن استفاده میکند، خشن است. دومین مفهوم، Edidaxato است. هایدگر برخلاف دیگران که این مفهوم را «مصنوع انسان» معنی کردهاند، از آن چنین یاد میکند :
«واژه Edidaxato به معنای ساخته انسان نیست، بلکه به این معنی است که انسان راه مطیع کردن را یافت و بدین طریق خود را یافت. یعنی خود خشن را، خود قدرت و زر را، خود قدرت و زر را. خود در عین حال کسی است که «درمیگیرد» و «محو میشود»، کسی که میگیرد و مطیع میسازد.»(Ibid: 32)
سومین مفهوم مورد نظر هایدگر، Techne است. هایدگر از نقش دانش در مطیعکردن نام میبرد. به گفته وی، قدرت، که در آن خشونت عملی میشود، قلمرو Techne است. Techne فن نیست، دانش است، و دانش همانا توان به ظهور رسیدن بودن است0 به نظر هاید گر، Techne فراهمکنندة ضروریات قدرت ورزی و خشونت انسان است و این در حالی است که خشونت و قدرتورزی افشای وجودی انسان است :
«بنابراین Techne اساس Denion بوده و خشونت را میسازد. زیرا خشونت استفاده از قدرت در برابر مطیع شده میباشد : از طریق دانش، وجود از خفا به آشکار میرسد و جوهر میشود.»(Ibid: 134)
آرای لیوتار نیز درباب قدرت حائز اهمیت است. وی از یکسو به تجاری شدن دانش و اطلاعات، و از سوی دیگر به ابزارگونهشدن دانش در رابطه با قدرت میپردازد. لیوتار در طرح پرسش قدرت این سئوال را مطرح میکند که «چه کسی میداند؟» از نظر وی در دنیای معاصر، دانش ، به خصوص کنترل اطلاعات، کانون اصلی منازعه برسر قدرت است. به نظر وی، همانگونه که در گذشته، دولت – ملتها بر سر قلمرو جغرافیایی برای مواد اولیه و کارگر ارزان با یکدیگر به جنگ و جدال میپرداختند، اکنون جنگ اصلی بر سرکنترل اطلاعات است.(همان: 39)
لیوتار در توضیح فرایند کالایی شدن دانش، به بیرونی شدن رابطه دانش و داننده اشاره میکند. به نظر وی، دانش اکنون کالایی است برای مبادله. اکنون دیگر دانش فینفسه هدف نیست، بلکه نیروی اصلی تولیداست. با چنین خصوصیتی، دانش در مقام نیروی اصلی در تعیین نیروی کار، اقتصاد بینالملل و رابطة بین کشورهای توسعه یافته و درحال توسعه قرار گرفته است.(Lyotar, 1984: 4)
«دانش و قدرت صرفاً دو وجه از یک مسألهاند. چه کسی تصمیم میگیرد که چه چیزی دانش است و چه کسی میداند که چه چیزی برای تصمیمگیری لازم است؟ در عصر کامپیوتر، مسأله دانش بیش از هر زمان دیگری، مسأله حکومت است.»(Ibid: 8-9)
در میان اندیشمندان پست مدرن، میشل فوکو ، بیشترین توجه فلسفی خود را بر مفهوم و ماهیت قدرت قرار داده است. دیدگاه وی در باب قدرت به قدری عمیق و گسترده است که علاوه بر دربرگرفتن سایر حوزهها، پایانی بر اندیشههای مدرن در اینباره تلقی میگردد. به عبارت دیگر، اندیشههای پسامدرنی را در زمینه قدرت شاید تنها بتوان، با مراجعه به آرای فوکو مورد تأمل قرار داده و حتی تنها بدان اکتفا نمود.
میشل فوکو درمباحث تبارشناسانه خود، سه چهره قدرت یعنی: «قدرت گفتمانی»، «قدرت دیسیپلینی»، و «قدرت مشرف بر حیات»، را در مورد مطالعه قرار میدهد. از نظر فوکو، قدرت گفتمانی یا «قدرت حاکم» قدرتی است که به جای آنکه بر بدنها و آنچه بدنها میکنند، اعمال شود، برروی زمین و تولیدات آن اعمال میشود. ویژگی این قدرت آن است که یک قدرت مستقیم است که از طریق دست انداختن بر داراییهای جامعه و مستقل از کنش و واکنش با پیکر جامعه که ملت را میسازد و هویت خودرا با آن یکی میداند، تداوم مییابد. این قدرتی است که «از سوژه به سوژه» حرکت میکند، «رابطه سیاسی سوژه با سوژه را برقرار میسازد» و از این لحاظ با «قدرت انضباطی» متفاوت است که برعکس در طبیعت جسمانی به شیوهای فراگیر نفوذ میکند و بدون سرکوب متقاعد کننده است و کنشهای سرکوبگر خود را روی احساسات و روی حوزه رفتاری اعمال میکند. به این ترتیب، قدرت آن شرایط «حبس دائم» و آن «تاکتیکهای عام مطیع سازی» را ایجاد میکند که به آن اجازه میدهد، در پیکر جامعه خود را مثل یک داده قابل قبول، مثل یک سنت، باز تولید کند.( دریفوس و رابینو، 1376: 26-19)
در چشمانداز فوکو درباره «قدرت مشرف بر حیات» نیز چنین آمده است:
«در مجموع باید پذیرفت که این قدرت بیشتر عمل میکند تا این که در اختیار کسی باشد. قدرت امتیاز مکتسب یا محفوظ طبقه حاکمه نیست، بلکه اثرمجموعه موقعیتهای استراتژیک آن طبقه است (اثری که موقعیت افراد تحت سلطه، آنرا ظاهر و گاهی دوباره هدایت میکند.)از طرف دیگر، این قدرت فقط و فقط به صورت نوعی اجبار یا ممنوعیت برای کسانی که «در اختیارش ندارند»، عمل نمیکند، بلکه قدرت آنها را احاطه میکند، از آنها و از میان آنها میگذرند، برآنها تکیه میکند، درست مثل خود آنها که در نبردشان علیه این قدرت بر وسایلی تکیه میکنند که قدرت بر آنها اعمال میکند»(Foucault, 1991: 24-30)
در جای دیگری فوکو میگوید :
«منظورم از کلمه قدرت شکلی از انقیاد نیست که برخلاف خشونت، به شکل قاعده درآید، و بالاخره منظورم نوعی نظام کلی سلطه نیست که عنصری یا گروهی روی عنصر یا گروه دیگری اعمال میکند و نتایجش، با انحرافات پیاپی، از تمامی اندام اجتماع میگذرد. در تحلیل قدرت نباید اقتدار دولت، شکل قانون یا وحدت کلی نظام سلطه را به عنوان دادههای اولیه فرض کرد، اینها فقط شکلهای معنایی قدرت هستند. به نظر من، پیش از همه، باید قدرت را تعدد روابط نیروهایی دانست که ذاتی قلمرو عملکرد خود و سازنده و قوامبخش سازمان خود هستند، قدرت بازی ای است که از راه نبردها و رودرروییهای بیوقفه این نیروها را تبدیل، تقویت یا واژگون میکند، تکیهگاههایی است که این روابط نیرو در یکدیگر پیدا میکنند تا بتوانند زنجیر یا نظامی تشکیل دهند، یا برعکس، فواصل و تناقضاتی است که بعضیها را از بعضی دیگر جدا میکند، و بالاخره استراتژیهایی است که آنها را متحقق میکند، استراتژیهایی که طرح عمومی یا تبلور نهادینشان در دستگاههای دولتی، شکلگیری قانون و برتریهای اجتماعی تجسم پیدا میکند، قدرت را نباید در مرکز اقتداری واحد جست، بلکه «باید آن را پایه متحرک روابط نیروهایی دانست که به خاطر نابرابریشان بیوقفه حالتهایی از قدرت را موجب میشوند. حالتهایی که همیشه محلی و بیثباتند ..... قدرت همهجا هست، نه به این دلیل که همهچیز را دربرمیگیرد، بلکه از اینرو که از همهجا نشأت میگیرد. ..... قدرت از پائین میآید ..... اصولاً، روابط قدرت و یا قالب کلی تضاد متقابل و دربستی میان حاکمان و اتباع وجود ندارد ..... بهتر است فرض کنیم که روابط نیروها که در دستگاههای تولیدی، خانوادهها، گروههای محدود و نهادها تشکیل میشوند و عمل میکنند، تکیهگاهی هستند برای آثار وسیع شکافهایی که در مجموع اندام اجتماع پیدا میشود.» (خواست معرفت)
قدرت مثل چیزی که احاطه میکند و زنجیرهای عمل میکند، تحلیل شده است و این درست است : هرگز اینجا و یا آنجا مکان ندارد، هرگز در دستهای کسی نیست، هرگز مثل یک مال یا دارایی به تملک کسی درنمی اید. قدرت از طریق سازمان شبکهای عمل میکند و اعمال میشود و افراد نه تنها درمیان تارهای این شبکه درگردشند، بلکه همواره در وضعی قراردارند که هم به قدرت تن بدهند و هم آن را اعمال کنند، آنها هرگز هدف بیتحرک و رضاداده به قدرت نیستند، همیشه هم عوامل پیوند نیستند. به عبارت دیگر، قدرت بر افراد اعمال نمیشود، بلکه از طریق آنها میگذرد.»(هوی، 1378: 200-199)
فوکو برخلاف تفکر مدرن، قدرت را به عنوان چیزی در تملک اعمال کنندگانش در نظر نمیگیرد. فوکو در «انضباط و مجازات» اعلام میکند که میخواهد به توصیف چگونگی «اعمال قدرت و نه تملک آن» بپردازد. این امر حاکی از آن است که قدرت یک دارایی، ثروت، یا امتیاز نیست. قدرت صرفاً آن چیزی نیست که طبقه مسلط دارای آن و افراد تحت ستم فاقد آن باشند. فوکو ترجیح میدهد بگوید که، قدرت یک راهبرد است و تحت سلطگان هم به اندازة سلطهگران بخشی از شبکه روابط قدرت و چارچوب اجتماعی خاص هستند. قدرت، همچون راهبرد پیچیدهای جاری در سرتاسر نظام اجتماعی به اسلوبی مویرگهوار، هرگز به صورت جامع و جهان شمول جلوه نمیکند، بلکه تنها در نقاط موضعی و به عنوان «خرده- قدرتها» جلوهگر میشود. قدرت چیزی جاگرفته در حاکم و نماد وی شده نیست، بلکه قدرت جامعه را به شیوهای تحت نفوذ خودمیگیرد که مغلوب ساختن دستگاه دولت (از طریق یک انقلاب، یا کودتای سیاسی)به خودی خود نمیتواند موجب تغییر شبکه قدرت شود.(Ibid: 26-27)
پس از چیستی قدرت، فوکو به رابطه میان دانش و قدرت میپردازد. وی معتقداست که برخلاف قرن نوزده میلادی که گرسنگی دغدغة اصلی بود، در جوامع صنعتی شدة غرب، دغدغة اصلی این است که:
«چه کسی برای من تصمیم میگیرد؟ .... چه کسی حرکات و فعالیتهای مرا تدوین کرده است؟ چه کسی مرا مجبور کرده است که در مکان معینی زندگی کنم، در حالی که درجای دیگری شاغلم؟ چگونه چنین تصمیماتی، که زندگی من کاملاً بدانها متکی است، گرفته میشود؟»( Foucault,1983: 103)
در پاسخ به چنین پرسشهایی، فوکو محور بحث خود را بر رابطة دانش وقدرت میگذارد. وی چنین رابطهای را در همه قلمروهای حیات انسان مدرن قابل مشاهده مییابد. برای مثال، وی با طرح مفهوم Dressage به بیان رابطة دانش و قدرت میپردازد و با اشاره به نظام کارخانه و مدارس جدید در اروپای قرون 17 و 18
میگوید :
«آنچه شکل گرفت، کلیتی از تکنیکهای دِرِساژ انسان از طریق مکانیابی، محصورکردن، نظارت کردن، وارسی مداوم رفتار و وظایف، و به طور خلاصه مکتبی از مدیریت بود که زندان فقط یکی از مظاهر آن بود.»(Ibid)
وی در تشریح این موضوع، در کتاب «انضباط و مجازات» به رابطه بین دانش نو و سیستم کیفری مدرن اشاره میکند. اما با اشاره به جایگاه قدرت در تکوین علوم انسانی جدید، رابطه دانش و قدرت را به کلّیت معارف جدید تعمیم میدهد. به نظر وی، در «رژیمهای معرفتی» مدرن، انسان محمل اعمال قدرت است. به نظر وی، تمایز قلمرو دانش از قلمرو قدرت اشتباه است.
«تکوین همه شاخههای معرفت باید در ارتباط با اعمال قدرت دیده شود .... اینکه جوامع میتوانند موضوع مشاهده علمی باشند، اینکه رفتار انسانی، از یک مقطع مسألهای شد که بایستی تحلیل و حل میشد، همه و همه مرتبط با مکانیسم قدرت بوده است.»(Ibid)
فوکو چنین ارتباطی را در فلسفه سیاسی نیز به وضوح میبیند. از نظر وی، قلمرو «حاکمیت» و «سلطه» تفکیک ناپذیرند و واسطة پیوند مفهومی آنها قدرت است. به این معنی که آنچه واقعیت دارد سلطه است اما آنچه بدان اذغان میشود، حاکمیت. به گفته فوکو، قدرت از طریق تولید حقیقت اعمال میشود. بنابراین گفتمانهای سیاسی همچون فلسفه حق را
«نباید در ارتباط با استقرار مشروعیت دید، بلکه باید به عنوان شیوههای مطیعکردن دانست. حاکمیت واطاعت باید جای خود را (درتحلیل)به سلطه و تسلیم دهند... منظور از سلطه، آن تعبیرعام مربوط به اعمال سلطه توسط یک فرد بر دیگری یا یک گروه بر گروه دیگر نیست، بلکه شیوههای گوناگون سلطه است که میتواند در جامعه اعمال گردد.. (Foucault, 1980: 97)
2.5 تغییر در منابع قدرت
در حال حاضر در روابط بین الملل شاهد تغییر مولفه های مفهوم قدرت هستیم؛این تغییر در مولفه های قدرت طی سه قرن گذشته برای سومین بار درحال رخ دادن است و ما در حال گذار از یک تلقی به تلقی دیگر از مفهوم قدرت هستیم.
در قرون ۱۸ و۱۹ میلادی تاکید بر ابعاد نظامی قدرت بودو تلقی که از مفهوم قدرت به ذهن اندیشمندان حوزه روابط بین الملل و حتی حاکمان متبادر میشد ناظر به توان نظامی بود. و از قدرت به توان نظامی برای تغییر رفتار سایر بازیگران عرصه روابط بین الملل در جهت تامین منافع قدرت برتر، تعبیر میشد. بر اساس همین تفکر و تلقی از مفهوم قدرت، بزرگترین قدرتهای قرون ۱۸و ۱۹در جهان با توجه ارتشهای قدرتمند آنها شناسایی میشدند. به عنوان مثال انگلستان به دلیل شرایط خاص جغرافیایی جزیره بریتانیا، دارای بزرگترین ناوگان نظامی دریایی بود و قدرتمندترین ارتش کلاسیک دنیا را در اختیار داشت. این دوران مصادف با استعمار شرق توسط دول اروپایی نیز میباشد. (نورسته 1391)
هژمون و یا قدرت فائقه در این برهه از تاریخ با قدرت نظامی شناخته میشود. قدرتهای برتر در سطح بین المللی برای نیل به اهداف اقتصادی با تسخیر مستعمرات بیشتر، کسب مواد خام ارزانتر و در نهایت ایجاد بازارهای بیشتر از قدرت نظامی استفاده میکنند. اما چرا به یکباره قدرت نظامی غرب توانست در میدان جنگ ارتشهای شرقی با سابقه و قدمت چند هزار ساله را زمینگیر کند؟
جهش غرب در افزایش قدرت و در نتیجه تسلط به جهان به دلیل رنسانس و درنهایت انقلاب صنعتی است که به وقوع میپیوندد. در قرون وسطا به دلیل نادیده گرفتن عقل توسط کلیسای کاتولیک و توجه صرف به انگارهای علمی دینی که پر از خرافات وعموما خلاف عقلانیت بود و همچنین مخالفت با یافته های علم تجربی، تلقی منفی نسبت به دین و آموزها و انگاره های دینی بوجود می آید. و بشر غربی با رنسانس مذهبی که توسط مارتین لوتر انجام میشود، باعث کاهش قدرت کلیسای کاتولیک و در نتیجه باعث باز شدن فضا برای محققین علوم تجربی میشود. این موضوع باعث ایجاد رنسانس علمی در غرب میگردد.
ازچهرههای شاخص رنسانس علمی میتوان به نیوتن و کوپرنیک در این دوران اشاره کرد. توجه بیشتر به علوم تجربی و در نهایت رواج و اصالت پیدا کردن علم تجربی و پوزیتویسم منجر به کشفیات متعدد در حوزه های مختلف علمی میشود. رسوخ این علوم در صنعت انقلاب صنعتی را ایجاد میکند و باید گفت انقلاب صنعتی با پشتوانه علمی ناشی از رنسانس علمی محقق میگردد.
گسترش علوم تجربی و در نهایت انقلاب صنعتی باعث توفق و برتری غرب نسبت به شرق میشود. و این برتری بیش از هرجایی خود را در میدان های نبرد نشان میدهد. برتری غرب در حوزه نظامی به واسطه کشفیات علمی ناشی از رنسانس علمی و استفاده از این فناوری های نو در عرصه صنایع مختلف از جمله صنایع نظامی است.
به عنوان مثال کشف موتور بخار توانست انقلابی در صنعت دریانوردی ایجاد کندو باعث افزایش توان کشتی های جنگی اروپایی شود. ویا کشف باروت و فناوری ساخت سلاحهای گرم توانست باعث برتری ارتشهای اروپایی نسبت به شرق گردد و این قدرت ناشی از انقلاب صنعتی است که از طرفی توان نظامی تسلط به دنیا را به اروپایی ها میدهد و از طرف دیگر دول اروپایی را ناگزیر میکند برای تامین مواد اولیه صنایع خود به سمت شرق حرکت کنند. در این دوران قدرت نظامی مهمترین مولفه مفهوم قدرت است.
در این برهه از تاریخ تسلط اروپا بر دنیا با توان نظامی است و زیر بنای تسلط نظامی نیز توان تکنولوژیک ناشی از رنسانس علمی و در نهایت انقلاب صنعتی است. ولی با این حال در عرصه تئوریک روابط بین الملل به توانایی علمی به عنوان یکی از مولفه های مفهوم قدرت توجه شایانی نمیشود و قدرت نظامی مهمترین مولفه قدرت تعریف میشود. درحالی که توان نظامی خود معلول رشد علمی و تکنولوژیک غرب و همچنین صنعتی سازی این علوم است.
افزایش توان اقتصادی دولتهای غربی به واسطه انباشت سرمایه و منابع ناشی از استعمار سایر کشورها، باعث میشود دولتهای غربی به قدرتهای بزرگ اقتصادی تبدیل شوند. داشتن مستعمره بیشتر به معنی داشتن منابع خام واولیه ارزانتر و از طرفی بازارهای بیشتر بود. و این موضوع باعث افزایش رقابت بین دولتهای اروپایی برای کسب مستعمرات بیشتر گردید که به جنگهای متعدد و جابجاییهای قدرت در عرصه اروپا منجر شد. به طوری که قدرتی مثل پرتقال در این کشمکشها و جنگ ها سقوط میکند ویا کشورهای مثل انگلستان و آلمان ظهور میابند. جنگ نظامی برای تامین منافع اقتصادی در نهایت باعث ایجاد جنگ جهانی اول میشود.
با ورود به قرن بیستم و شروع جنگ جهانی اول، جایگاه توان علمی به واسطه تاثیر گذاری بر روند جنگ پررنگتر میشود. کشف بنزین توسط “وایزمن” و استفاده از این تکنولوژی در صنایع نظامی توانست سرنوشت جنگ را تعین کند. و تاثیر قدرت علمی و تکنولوژیک بیش از پیش مشخص شد. توان علمی و فناوری باعث تقویت و افزایش توان نظامی گردید و در سطحی بالاتر از قدرت نظامی برای تامین منافع اقتصادی استفاده میشد. آرام آرام از ابتدای قرن بیستم و جهانی شدن اقتصاد لیبرال، از توان نظامی برای تامین منافع اقتصادی استفاده میشود. از طرفی با افزایش هزینه مالی برای تامین نیروی نظامی در ابعاد سخت افزاری و بنیه تحقیقات نظامی، توجه بیشتر به سمت اقتصاد معطوف میشود. داشتن توان اقتصادی بالا میتواند با تامین هزینه مالی، تضمین کننده نیروی نظامی قدرتمند باشد. این روند به آرامی باعث ایجاد تغیر مفهومی در مولفه های قدرت شد، بطوری که مهم ترین مولفه قدرت به سمت قدرت اقتصادی تغیر میکند. و توان اقتصادی مهم ترین مولفه قدرت میشود. و از قدرت نظامی برای تامین منافع اقتصادی استفاده میشود. و جنگ جهانی اول را میتوان در این دایره تحلیل کرد که قدرت نو ظهور آلمان برای کسب منافع اقتصادی و تسخیر مستعمرات بیشتر وارد جنگ با قدرتهای انگلستان و فرانسه میشود. چرا که لازمه رشد اقتصادی در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم، کسب منابع بیشتر از مستعمرات و حفظ و ایجاد بازارهای بیشتر بود. (نورسته 1391)
با کشف نفت و استفاده از این ماده معدنی در صنعت نیاز به تامین مواد اولیه صنایع در اروپا بیش از پیش احساس میشد و با صنعتی تر شدن نیاز به انرژی ونفت افزایش یافت. در نتیجه رقابت برای تسلط به منابع انرژیِ دنیا نیز بیشتر شد که این موضوع باعث ایجاد جنگ جهانی دوم میشود.
در این برهه از تاریخ جنگ برای کسب منافع اقتصادی است. و کشوری توان نظامی بیشتر خواهد داشت که پشتوانه اقتصادی قوی داشته باشد. و توان اقتصادی قوی پشتوانه نیروی نظامی قوی است و از طرفی نیروی نظامی قدرتمند تضمین کننده منافع اقتصادی است.
در نهایت میتوان گفت مولفه اقتصادی قدرت نسبت به مولفه نظامی از اهمیت بیشتری برخوردار میشود. چرا که قدرت اقتصادی است که توان ساخت ارتشهای قدرتمند را به دولتها میدهد. از طرفی نظام اقتصاد لیبرالیستی یا اقتصاد آزاد مبتنی بر مصرف بیشتر ودر نتیجه تولید بیشتر است. این موضوع باعث تاکید بیشتر بر کیفیت در کنار کمیت شد. که تولید انبوه با کیفیت بیشتر شعار اقتصادی این دوران است.
اما باید توجه داشت اقتصاد قوی خود به واسطه توان تکنولوژیک و علمی محقق میشود. چون مدل اقتصاد لیبرال بر کیفیت و تنوع استوار است. و از طرفی افزایش کیفیت تنها در سایه توان تکنولوژیک و داشتن فناوری های برتر امکان پذیر است.
در اقتصاد امروز، رسیدن به فروش و سود بیشتر آیا بدون تکنولوژی و فناوری های جدید امکان پذیر است؟ آیا اقتصاد بدون توان علمی و تکنولوژیک توان رقابت در عرصه بین المللی را داراست؟
با ورود به قرن بیست و یکم و عصر جهانی، ماشاهد آزاد سازی حمل و نقل و ارتباطات هستیم. در اقتصاد و امنیت قرن بیست و یکم، جایگاه فناوری بیش از هر زمانی در تاریخ بشر از اهمیت برخوردار شده است. بشر در این قرن بیش از هرزمان دیگری در جهت نیل به آسایش و رفاه حرکت میکند و در این راه از دانش و توان تکنولوژیک استفاده میکند. در جزئی ترین مسائل زندگی، استفاده از تکنولوژی برای بشر راحتی و آسایش بیشتر را به همراه داشته است در کنار معضلات و درگیری های بیشتر که ناشی از همان تکنولوژی است. به عنوان مثال تکنولوژی تلفن همراه در همه ابعاد، تکنولوژی حوزه مخابرات و تکنولوژی گوشی های تلفن همراه و حتی بعد نرم افزاری این تکنولوژی از جهاتی آسایش و از جهاتی معضلاتی را برای بشر به همراه داشته است.
در حال حاضر در عرصه روابط بین الملل قدرت اقتصادی برتر نیازمند قدرت علمی و تکنولوژیک برتر میباشد. چرا که در اقتصاد قرن بیست و یکمی تنها تکنولوژی و فناوری برتر است که میتواند فروش بیشتر را تضمین کند.و عرصه رقابت اقتصادی به عرصه تکنولوژی و فناوری های برتر گره خورده است. بطوری که نمیتوان این دو عرصه را از یکدیگر تفکیک کرد.
قرن حاضر جنگ تکنولوژی های برتر است. و این موضوع در حوزه نظامی و اقتصادی و حتی اجتماعی نیز نمود جدی دارد. در عرصه اقتصادی همانطور که گفته شد اقتصادی پویا و برتر است که از تکنولوژی بهتر سود ببرد. چرا که تکنولوژی برتر نماد مرغوبیت و کیفیت کالای اقتصادی است و در نتیجه این موضوع فروش بیشتر را به همراه خواهد داشت.
حوزه نظامی نیز محملی برای جنگ تکنولوژیک شده است. در حال حاضر ارتشی قدرتمند تر است که از تکنولوژی برتر استفاده کند. فناوری های برتر در عرصه نظامی باعث تغیر توازن قدرت در صحنه نبرد خواهند شد. به عنوان مثال فناوری موشکهای قاره پیما اهمیت سلاحهای متعارف را کاهش داده است. و جنگ های آینده با سبک وسیاق دیگری نسبت به جنگ های قرن ۱۸و۱۹ انجام خواهد شد.
در عرصه اجتماعی نیز با ورود تکنولوژیهای سایبری، شبکه های اجتماعی، ماهوارهای ارتباطی و به طور خلاصه افزایش ارتباطات ما شاهد کمرنگ شدن مرزهای جغرافیایی هستیم. و کشورهای قدرتمند از این تکنولوژی برای سیطره فرهنگی بر سایر کشورها استفاده میکنند.
باید گفت تقریبا در همه تاریخ، توان علمی و تکنولوژیک است که زیربنای تحولات بعدی میباشد. و رشد علمی نیز در سایه امنیت ناشی از وجود تمدنی قدرتمند حاصل میشود. در کل تاریخ بشر توان علمی و تکنولوژیک باعث ایجاد تحول در مولفه های مفهوم قدرت شده است.
به عنوان مثال در قرون ۱۸ و ۱۹ این توان علمی و فناورانه ناشی از رنسانس علمی در اروپاست که باعث ایجاد انقلاب صنعتی و در نهایت قدرت گرفتن اروپا میشود. توان علمی و تکنولوژیک در هر عصری قدرت زا بوده است. در قرون ۱۸و۱۹ توان علمی و تکنولوژیک در برتری نظامی اروپایی ها نمود پیدا میکند. در قرن بیستم نیز توان تکنولوژیک است که باعث تقویت بنیه نظامی و همچنین اقتصاد اروپا میشود.
در انتها میتوان اینگونه نتیجه گرفت که در هر عصری پیشنیاز برتری اقتصادی ونظامی، قدرت علمی و تکنولوژیک است. در قرون ۱۸ و ۱۹ در بین این سه مولفه از مفهوم قدرت، بیشتر بر توان نظامی تاکید میشود. در قرن بیستم به آرامی مولفه اقتصاد جای مولفه نظامی را در مولفه های قدرت میگیرد.و از ابتدای قرن بیست و یکم توان تکنولوژیک و فناورانه است که در حال تبدیل شدن به مهمترین مولفه قدرت است.(نورسته 1391)
3 اطلاعات و جامعه اطلاعاتی
3.1 اطلاعات
اطلاعات Intormation دانش ما درباره ى موضوع خاص است که به آگاهى یافتنِ ما درباره ى آن موضوع منجر می شود. فقدان یک تعریف منسجم، همه جانبه و قابل قبول از اطلاعات از سوى اندیشمندان مختلف حوزه هاى علوم، امرى انکارناپذیر است. اطلاعات، صور مختلف و اجزاى متفاوتى دارد و از یک واقعه ى تاریخى و فرمول شیمیایى گرفته تا خبرهاى روزنامه ای، دایرة المعارف ها، قوانین و... جزو اطلاعات محسوب می شوند. اطلاعات، دائماً در حال تغییر و تبادل و افزوده شدن است و از جنبه هاى مختلف می تواند براى فرد کاربردی، مفید و یا غیر کارکردى باشد. «مارچلو» یکى از کارشناسان انفورماتیک، اطلاعات را مجموعه اى از عناصر دیجیتال، حروفى یا نمادى می داند که مفهومى آشکار و مشخص دارد و می تواند در معرض پردازش اتوماتیک قرار گیرد.15 و بر همین مبنا اندیشمندان علوم مختلف، با رویکردهاى مختلف، تعاریف متفاوت و متمایزى از اطلاعات ارائه کرده اند. چنان چه «شانون» و «وریو» معتقدند اطلاعات چیزى است که عدم قطعیت را کاهش می دهد. یا «جانگ کلومن» گفته است اطلاعات، معنایى است که توسط نمادها و نشانه ها منتقل می شود. «مزون» اطلاعات را ابزارهاى نمادینى می داند که توسط یک ذهن بر ذهن دیگر تأثیر می گذارد. «داویس» بر این نکته تأکید کرده که اطلاعات، داده هایى پردازش شده است که براى گیرنده، معنى دار، داراى ارزش واقعى و قابل درک در اعمال تصمیم هاى جارى و آینده است. «ویکری» اطلاعات را غیر داده پردازش شده، در بردارنده ى مقوله هایى مثل حقیقت، تشریح، نظریه، قانون و حتى مسئله می داند. و آن گونه که «پونتام» به خوبى تبیین کرده است مفاهیم و واژه هایى چون عصر اطلاعات، اقتصاد اطلاعات، مدیریت اطلاعات، سیاست اطلاع رسانی، جامعه اطلاعاتی، تکنولوژى اطلاعات، انتقال اطلاعات و... نشان دهنده ى برداشت هاى متفاوت از مفهوم اطلاعات است.(ناظم زاده 1385)
به هر حال اطلاعات را باید از دانایى و دانش مجزا دانست، چه مجموع اطلاعات یک فرد درباره ى موضوعى خاص، دانش فرد درباره ى آن موضوع را تشکیل می دهد و بر این نکته نیز باید واقف بود که هر اطلاعاتى حقیقت نیست، گرچه هر حقیقتى اطلاعات است و همچنین باید دانست هر مشاهده اى به اطلاعات نمی انجامد. و به طور کلى می توان اطلاعات را داده ى پردازش شده در ذهن دانست که براى دارنده ى آن داراى معنى و مفهوم است؛ گرچه قابل انتقال به دیگرى و قابل فهم براى دیگرى نیست.
نکته ى مهم در بررسى اطلاعات، این موضوع است که اطلاعات مفهومى جدید و ویژگى عصر مدرین یا جامعه ى اطلاعاتى نیست؛ از آغاز زندگى بشر با اولین مشاهدات و همچنین در اولین گفتگوها و سخن گفتن ها و نیز اولین سنگ نبشته ها و غارنویسی ها اطلاعات، جابجا می شده است و در هر مرحله از تمدن بشرى این اطلاعات گسترش و شکلى جدید یافته و از حالت شفاهى به کتبى و از کتبى به مجازى رشد پیدا کرده است. .(ناظم زاده 1385)
3.2 ویژگی هاى اطلاعات
«هارلن کلیولند» و «فیلیپ کلمپیت» به برخى شاخصه ها و ویژگی هاى اطلاعات پرداخته اند که در اینجا اشاره اى کوتاه به آن خواهیم داشت.
1 ـ هر اطلاعاتى به طورى نسبى ارزشمند است. (اعم از ارزش مادى و معنوی).
2 ـ اطلاعات، قابل توسعه است و تنها عامل محدود کننده ى آن زمان است.
3 ـ اطلاعات، نوعى کالا است که خرید و فروش هم می شود گرچه قیمت مشخصى ندارد و حتى ممکن است به طور رایگان منتقل شود.
4 ـ اطلاعات برخلاف کالا و صنایع دیگر، با کمبود منابع مواجه نیست و بادوام است.
5 ـ اطلاعات با سرعتى بیشتر از کالاهاى دیگر قابل نشر و قابل انتقال است.
6 ـ اطلاعات به قدرت منجر می شود چون فردى که آگاه تر است، بالقوه می تواند قدرت بیشترى داشته باشد.
7 ـ جدا از تراکم اطلاعات که منجر به قدرت می شود، اطلاعات باید ویژگى توزیعى داشته باشد وگرنه حبس اطلاعات، منجر به رکود آن خواهد شد.
8 ـ معنى و مفهوم و ارزش اطلاعات، در ظرف زمان، مکان و فرهنگ متغیر است.
9 ـ اگر اطلاعات منظم شده و پردازش گردد می تواند به دانش تبدیل شود و حقیقتى را تبیین نماید.
10 ـ اطلاعات از شیوه هاى گوناگون، اعم از مشاهده، تحقیق، آموزش و... به دست می آید. .(ناظم زاده 1385)
3.3 جامعه ى اطلاعاتى
جامعه ى اطلاعاتی، عصر اطلاعات، جامعه ى شبکه اى و عصر مجازى از مفاهیم جدیدى است که مورد توجه اندیشمندان علوم ارتباطات، جامعه شناسى و سیاست مداران قرار گرفته است. امروزه با انفورماتیکى شدن جوامع مدرن، پول، بانک، انتخابات، تفریحات، ارتباطات، آموزش، تجارب و... مجازى و الکترنیکى شده و با تحولات عظیم در عرصه اقتصاد و صنعت کشورهاى توسعه یافته هر روز بر روند این تغییرات افزوده می شود. در این تغییرات، اطلاعات بسیار مورد تأکید و تأثیرگذار است. تمام عرصه ها و حوزه هاى زندگى جمعى و فردى وابسته به اطلاعات و تکنولوژى اطلاعات است و دسترسى یا عدم دسترسى به اطلاعات، نقشى اساسى و تعیین کننده در زندگى انسان در هزاره ى سوم ایفا می کند.
جامعه ى اطلاعاتى واقعیتى است که نه تنها اشکال سازمان اقتصادى بلکه نهادها و ساختارهاى اجتماعی، ارزش و هنجارهاى اجتماعى و دانش و شیوه ى زندگى و به طور کلى فرهنگ انسان را عمیقاً تحت تأثیر قرار داده است و امروزه مفهوم جامعه ى اطلاعاتی، محور کانونى در تحلیل هاى توسعه است. در جامعه ى اطلاعاتى تولید ارزش و اطلاعاتى ارتباط میان کشورها، جوامع و افراد یک جامعه را تعیین می کند و به طور کلى افراد در جامعه اى زندگى می کنند که محوریت دانش مشهود است و همگان سعى در تولید پردازش و استفاده از اطلاعات دارند آن گونه که در اعصار قبل، ثروت، نقش تعیین کننده در زندگى انسان داشت.
سیر ایجاد چنین ساختارى در حوزه ى عمومی، خصوصى و دولتى جوامع مدرن از سوى اندیشمندان مختلف مورد توجه قرار گرفته است که برخى با تأکید بر جامعه ى پساصنعتى و پست مدرنیسم به تبیین آن می پردازند و برخى دیگر نیز با تأکید بر مدرنیته ى گسترش یافته و جهانى شدن، این مسئله را مورد بررسى قرار می دهند. «ماسودا» از اولین دانشمندانى بود که به تولید ارزش هاى اطلاعاتى در جامعه ى اطلاعاتى توجه کرد و عقیده داشت این ارزش ها نیروى شکل دهنده به توسعه ى جامعه اند. «مانوئل کاستلز» معتقد بود تکنولوژى اطلاعات در جامعه ى اطلاعاتى ابزارى براى ایجاد یک منطق سازمان دهنده ى جدید است که این منطق، روابط بین فرد و جامعه و فقیر و غنى را تعیین می کند. «دانیل بل» با تأکید بر مفهوم جامعه ى فراصنعتى معتقد است در این عصر، دانش و نوآورى به منبع متحول کننده ى جامعه تبدیل شده است و تغییرات ایجاد شده در وهله ى اول، در ساختار اجتماعى تغییر به وجود می آورد که در ساختار جدید، گروه هاى اجتماعى جدیدى شکل می گیرند که براى ارائه ى انواع مهارت ها در جامعه ى پساصنعتى آموزش و تربیت داده می شود. «آلوین تافلر» به بمب اطلاعاتى اشاره می کند و این مسئله که در جامعه ى اطلاعاتی، کامپیوتر نقش اساسى ایفا می کند. .(ناظم زاده 1385)
به هر حال با توجه به تبیین هاى متفاوت، امروز اکثر جوامع بشرى در جامعه اى اطلاعاتى به سر می برند و اطلاعات، در کنش و رفتار انسان نقش تعیین کننده دارد. اما این مسئله و واقعیت انسانی، خلق شدنى نبوده و در سیر تحول و تمدن بشر ایجاد شده است که از یک دیدگاه سه مرحله ى تکاملى ایجاد جامعه اطلاعاتى چنین است:
1 ـ اواسط قرن 19 با تأسیس اولین خبرگزاری هاى بین المللی، اختراع تلگراف تلفن، اتحاد بین المللى مخابرات، به تدریج دامنه ى ارتباطات و انتقال اطلاعات گسترده شد، کامپیوتر هر روز فعال تر شده و تصمیم گیرى از انسان به ماشین منتقل شد، تا آنجا که اطلاعات به کالا تبدیل و فراملى محسوب شد.
2 ـ روند صنعتى شدن و توسعه ى مخابرات، توسعه ى روزافزونى داشته است تا این که از دهه ى 1960 با ادغام کامپیوتر و تکنولوژى ارتباطی، حجم اطلاعات و سرعت آن از قبل فراتر رفت و کاربرد تکنولوژى اطلاعات در توسعه ى صنعت و کشاورزى و خدمات بیشتر شد و براى اولین بار مفهوم جامعه ى اطلاعاتى از سوى کسانى چون «مانوئل کاستلز» مطرح شد و مفاهیمى چون نظم نوین جهانی، دهکده ى جهانى و امپریالیسم خبرى انتشار یافت.
3 ـ از سال 1995 همگونى سیستم هاى مخابراتی، رادیو تلویزیونى و کامپیوترى در جامعه ى شبکه اى ظاهر شد. تقسیم بندى اطلاعات به خصوصی، عمومى و جهانى صورت پذیرفت و جریان اطلاعات جانشین مکانیسم بازار شد و واقعیت مجازى به جاى واقعیت عینى مورد توجه قرار گرفت. اینترنت در این مرحله، رشد و توسعه یافت و امروز در زندگى بشر، دانش و فرهنگ و جامعه نقشى اساسى ایفا می کند و دیگر ویژگی هایى که به آن اشاره می کنیم. .(ناظم زاده 1385)
3.4 ویژگی هاى جامعه ى اطلاعاتی
جامعه ى اطلاعاتی، یک واقعیت ثابت و ایستا نیست که بتوان به راحتى ویژگی هاى آن را برشمرد اما براى آشنایى بیشتر با این مفهوم لازم است به برخى شاخصه ها و ویژگی ها که از منظرهاى متفاوت انتزاع گردیده و یا مشاهده و تحقیق شده است پرداخت که مشخصاً به اندیشه هاى مک لوهان، آلوین تافلر، مانوئل کاستلز، آنتونى گیدنز، فرانک وبستر و... می پردازیم.
1 ـ سرعت بالاى تکنولوژى ارتباطی، انفجار زمان و پیوند خوردن تجارب جهانى به یکدیگر.
2 ـ تعلق پذیرى اطلاعات به کل جوامع و انسان ها و فقدان مرکزیت و سلسله مراتب و فرماندهى مطلق.
3 ـ رمز زدایى از انسان و جامعه و ابهام زدایى از جهان.
4 ـ کالایى شدن اطلاعات و تولید و توزیع اطلاعات انبوه و مبادله ى آنها در ارتباطات وسیع.
5 ـ ضربه به هویت سنتى انسان و ایجاد بحران هویت در جوامع.
6 ـ گشتاورى لحظه اى امور اقتصادی، اجتماعى و سیاسى در سطح جهانی.
7 ـ ظهور شبکه هاى اطلاع رسانى و سیبرنتیک تأثیرگذارى فراوان در جنبه هاى مختلف زندگى بشر.
8 ـ آموزش همه جانبه و در رشته هاى مختلف.
9 ـ ظهور مشاغل و خدمات و تفریحات اطلاعاتى و مرتبط با تکنولوژى ارتباطات و اطلاعات.
10 ـ فقدان حالت رویارویى در ارتباطات و امکان بی نام بودن طرفین و حالت گمنامی.
11 ـ صرف تلاش فراوان براى تولید، جمع آوری، ثبت، یکپارچگی، تفسیر و اشاعه اطلاعات در جوامع.
12 ـ ظهور دو جهانى شدن ها و گسترش جهانى شدن مجازى در کنار جهانى شدن طبیعى و مادى به صورت همزمان.
13 ـ سیاسى شدن انسان، افزایش شدید آگاهی هاى سیاسی، اجتماعی، فرهنگى و اقتصادى و گسترش عناصر نظارت اجتماعى و افزایش سطح صراحت و شفافیت.
14 ـ تحرک بیشتر بین افراد و جوامع، جهانى شدن ارتباطات و اصل حضور در همه جا و نیز ایجاد نظام هاى ارتباطى جدید. .(ناظم زاده 1385)
3.5 فناوری های جدید ارتباطی و ایجاد جامعه اطلاعاتی
تولید، پردازش و ذخیره اطلاعات چرخه ای است که پایه شکل گیری جوامع معاصر شده است. در واقع ثروت و قدرت بر اساس توان و امکان استفاده از اطلاعات استوار است. رشد سریع اختراعات در زمینه تکنولوژیهای جدید اطلاعاتی، مبنا و زیر ساختی برای شکل گیری جامعه اطلاعاتی شده است که در آن این تکنولوژیها با ارتباطات راه دور و رسانه ها جمع شده و فضایی کاملا نو را در زمینه اقتصاد و سیاست و اجتماع به وجود آورده است. جامعه اطلاعاتی دارای خصوصیت های منحصر به فردی است و به تبع عوض شدن شیوه های معیشتی و تکنیکی در این دوره نوع خاصی از توسعه نیز الزام آور می شود که بر مبنای همان خصویات عمل می کند.
یکی از ویژگی های چشمگیر ارتباطات در جهان جدید این است که در مقیاسی بیش از پیش جهانی صورت می گیرد. پیام ها از فواصل بسیار دور و به آسانی ارسال می شوند، آنچنان که افراد به اطلاعات و ارتباطاتی که از منابع دور سرچشمه می گیرد، دسترسی دارند. افزون بر این، با جدایی مکان و زمان از طریق رسانه های اطلاعاتی، دسترسی به پیام های صادره از منابع دور از مکان (یا در عمل آنی)امکان پذیر می باشد. فاصله یا مسافت با رشد فزاینده شبکه های ارتباط الکترونیکی در عمل محو شده است. افراد می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند، یا در چارچوب های شبه تعامل با واسطه (رسانه ای)حتی اگر از لحاظ بافتهای عملی زندگی روزمره در نقاط مختلف جهان قرار گرفته باشند، به کنش بپردازند. (تامپسون، 1380: ص185)
رشد سریع تکنولوژیهای اطلاعاتی و به قول کاستلز(1380)انقلاب تکنولوژیهای اطلاعاتی، به توسعه همه جانبه توانایی ها و امکانات آدمی انجامیده است به گونه ای که در طول قرن بیستم جریان اطلاعات و رتباطات در مقیاسی جهانی، به صورت یک جنبه عادی و همه شمول زندگی اجتماعی درآمده است(تامپسون، 1380: ص197)
وابستگی به کامپیوتر یکی از ویژگی های روابط جهانی و نیز زندگی روزمره شده است. در واقع جهانی سازی و زندگی روزمره در دنیای معاصر تا حدی مبتنی بر ارتباط با کامپیوترها وجود دارد. هیچ کشوری نمی خواهد فرصت ایجاد زیر بنای اطلاعاتی را از دست بدهد و کمتر شهروندی مایل است از شبکه جریان های اطلاعاتی محروم شود و حداقل به تلفن، تلویزیون و اینترنت دسترسی نداشته باشد(لیون، 1384: ص 49)
دانش و اطلاعات در حال تبدیل به عوامل کلیدی در توسعه اقتصادی و اجتماعی اند. در اینجا استدلال اصلی عبارت است از اینکه فرآیند های تولیدی و توزیعی در اقتصاد به شکل روز افزون به وسیله نهادهایی هدایت می شوند که مبتنی بر دانش هستند(استیونسن، 1384: ص79)
تغییرات گسترده در جهان امروز باعث شده است تا مفهوم جدیدی به نام جامعه اطلاعاتی شکل بگیرد. از دیدگاه کاستلز جامعه اطلاعاتی مبتنی بر برآیندی ترکیبی از نوآوری تکنولوژیک، بازسازی سرمایه داری و جست و جوی هویت است که نیرو های آن دست اندر کار تغییر دادن جامعه، شهرها و مناطق هستند(شکر خواه، 1384: ص22)ماسودا(1384)نیز معتقد است که جامعه اطلاعاتی نوع جدیدی از جامعه انسانی و کاملا متفاوت از جامعه صنعتی است. اساس این ادعا آن است که تولید ارزش های اطلاعاتی و نه ارزش های مادی، نیرو محرکه شکل گیری و توسعه جامعه اطلاعاتی است. نظام های گذشته فناوری ابداعی اغلب با نیروی مادی در ارتباط بود، اما جامعه اطلاعاتی دارای یک چارچوب کاملا جدیدی است، یعنی فناوری ارتباطات کامپیوتری که تعیین کننده ماهیت بنیادی این جامعه است(ماسودا، 1384: ص8)
توسعه تکنولوژیهای جدید نقش مهمی در جهانی شدن ارتباطات در قرن بیستم، چه در همایند با فعالیت های تجمع های ارتباطی و چه مستقل از آنها داشته است. در این میان سه تحول حایز اهمیت است. یکی به کار گرفتن سیستم های کابلی پیشرفته، پیچیده و گسترده و دوم استفاده فزاینده از ماهواره ها به منظور ارتباط راه دور و اغلب در همایند با سیستم های کابلی زمین پایه است. تحول سوم- که از جنبه های زیادی بنیادی تر است- استفاده فزاینده از روش های دیجیتالی پردازش، انباشت و بازیافت اطلاعات است. دیجیتالی کردن اطلاعات، همراه با توسعه فن آوریهای الکترونیکی وابسته (ریز پردازنده ها و غیره): ظرفیت انباشت و ارسال اطلاعات را بسیار افزایش داده و مبنای همگرایی تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطی را به وجود آورده است (تامپسون، 1380: ص199-200)این نوع تکنولوژیها که در اصل آمیزه ای از سخت افزارها و نرم افزارهای رسانه ای و شبکه ای هستند، اصلی ترین حامل های تولید و گردآوری، مخابره، نمایش و انباشت اطلاعات هستند(شکرخواه، 1384: ص 23)
جامعه اطلاعاتی دارای ساختارها و خصوصیات خاصی می باشد که می توان بر اساس آنها، آن را از دیگر جوامع متمایز کرد. یکی از مهمترین خصوصیات آن وابستگی و در عین حال همبستگی با سرمایه داری جهانی است. توسعه سریع تکنولوژی طلاعاتی در دهه 1970 در دره سیلیکون، سرمایه داری را قادر ساخت تا پس از تاثیرات رکود جهانی به بازسازی خود بپردازد (استیونسن، 1384: ص 89)در این جامعه اطلاعات گرایی بیشتر به توسعه دانش و ایجاد شبکه ها می پردازد. دیجیتالی شدن پایگاه های دانش، امکان پردازش و ذخیره اطلاعات را از فواصل دور فراهم می سازد. از این رو سرمایه داری کمتر به دولت وابسته و بیشتر به توانایی یک سیستم اطلاعاتی مشترک برای انتقال اطلاعات به شبکه های دور دست متکی می شود. (همان: ص89)
در جامعه اطلاعاتی فناوری کامپیوتری فناوری ابداعی و هسته توسعه این جامعه است که کارکرد بنیادی آن جایگزینی و گسترش(امتداد)کار ذهنی انسان می باشد. (ماسودا، 1384: ص9)در جامعه اطلاعاتی شبکه ها و بانک های اطلاعات، جایگزین کارخانه به عنوان نماد اجتماعی و مرکز تولید و توزیع کالاهای اطلاعاتی شده است. در این جامعه مرز دانایی بازار بالقوه، و افزایش امکانات حل مسئله و توسعه فرصت ها در جامعه، یعنی تداوم و پویایی در حال توسعه، عامل اصلی گسترش بازار اطلاعات است.
در جامعه اطلاعاتی الف)اطلاعات محور توسعه اقتصادی_ اجتماعی است که به وسیله ابزار های اطلاعاتی تولید می شود ب)انباشت اطلاعات رخ می دهد ج)این انباشت از طریق تولید همکنشی
مبانی و روش های اقتصادی و تجاری دوره صنعتی و بسیاری از دیگر نشانه های دوران صنعتی وارد دوره جدید و جامعه اطلاعاتی شده است. سرمایه داری نو، عامل اصلی شکل گیری جامعه اطلاعاتی و شبکه ای بوده است تا خود را از تناقضاتی که در آن گرفتار آمده بود رها کند. نظریه سرمایه داری جدید مسئله افزایش امکانات در زمینه تمرکز بازار برای کسانی که قادر به بهره گیری از امکانات پردامنه تکنولوژیهای جدید ارتباطی هستند- یعنی شرکت های فراملی- پیدایش رشته های فرعی «اقتصاد اطلاعات» را تشویق کرده است. به نظر اقتصاد دانان «نو محافظه کار» علاقه مند به ارتباطات بین المللی، اقتصاد اطلاعات«مزایای نسبی» شرکت های فراملی در مقابل کشورهای جهان سوم را از جهت کنترل ارتباطات و تکنولوژیهای اطلاعاتی به عنوان کارآمدترین وسیله توسعه عوامل تولید در جهانی با «وابستگیهای متقابل» توجیه می کند. نو محافظه کاران به ندرت پیامدهای اجتماعی این نوع ترقی را بر می شمارند و در استدلال خود بیشتر به آن دسته فرمول های دگرگونی تکیه می کنند که ریشه تکنیکی دارند. نو محافظه کاران، در انطباق با سایر تعهدات ایدئولوژیکی و نوعی خود، بر «مدیریت اطلاعات»، «تجارت آزاد اطلاعات»، حق تعیین قیمت در بازار و سایر مکانیزم های بازار تمرکز می کنند(جرالد و جان ای، 1374: ص10)
ویلیام ملودی معتقد است: «هر فرایند ارتباطی بین شرکتهای پیشرفته غربی کشورهای جهان سوم برقرار می شود، همیشه منافع ونیاز های شرکت های فراملی و پیشرفته غربی تامین می شود. وی که در عین حال منکر آگاهی آفرینی و انتشار اطلاعات از سوی شبکه های دیجیتالی پیشرفته در جهان سوم نیست، بر این نکته نیز تاکید می کند که نظام های ارتباطی جدید مناسباتی را در عرصه جهانی به وجود می آورند، که با توجه به تغییرات اندک در عرصه آگاهی و دانش آفرینی کشورهای مادر و پیشرفته غربی را به همراه می آورد(بهرام پور، 1383: ص4)
از طرفی دیگر شرکت های فراملی اداره کننده و صاحب رسانه های بزرگ جهانی نیز هستند. مثلا جنرال متورز صاحب NBC هم هست یا مرداک صاحب new In هم هست. بدین ترتیب اینها مثل پازل هستند و از همدیگر جدا نیستند. رسانه های جهان در دست شرکت های فراملی هستند و در راه اهداف و ایدئولوژیهای آنها و انتشار آگاهی ها، به نوعی جزئی از سیستم سرمایه داری محسوب می شوند(کمالی پور، 1382)
به نظر شیلر، جامعه ای که دارای تغییرات مهمی در زمینه های اطلاعات و ارتباطات است، جامعه دارای نظام سرمایه داری شرکتی محسوب می شود. یعنی سرمایه داری معاصر از طریق نهادهای شرکتی حاکمیت یافته و عمدتا بر تولید محصولات توسط چند شرکت محدود و سازمان هایی که عمدتا دارای ثروت های کلان ملی و بین المللی می باشد، استقرار یافته است. هر کجا که با دقت نگاه کنید، شرکت ها بر عرصه های زندگی توسط صدها تقویت و هدایت کننده سپهر اقتصادی حاکمیت یافته اند. به این دلیل در دیدگاه هربرت شیلر اولویت شرکت سرمایه داری، مخصوصا در قلمرو اطلاعات دارای آثار مهمی است. در صدر فهرست اولیت های آنها این اصل قرار دارد که اطلاعات و تکنولوژیهای اطلاعاتی ترجیحا بر اهداف خصوصی و نه همگانی توسعه یافت(وبستر، 1380: ص163)
نوآوریهی ارتباطی و اطلاعاتی تحت تاثیر فشارهای تعیین کننده حاکم بر بازار خرید و فروش و تجارت به منظور به دست آوردن سود، صورت می گیرد. برای شیلر مرکزیت اصول بازار یک اجبار نیرومند در کالا سازی اطلاعات و به معنای دسترسی فزاینده به اطلاعات تنها به شرط قابلیت فروش آن می باشد. «اطلاعات امروزه به عنوان کالا مورد داد و ستد قرار می گیرد. چیزی است که مانند خمیر دندان، مواد خوراکیهای صبحانه و خودروها، به گونه فزاینده ای خریداری و فروخته می شود». (همان، 1380: ص162)
ادعای شیلر این است که اصول بازار و موکد ترین آنها یعنی جستجوی حداکثر سود، کاملا مبین و وصف کننده تحولات قلمرو اطلاعات مانند سایر قلمرو های جامعه سرمایه داری است(همان: ص172)
امروزه شاخه فرعی معتبری در امور اقتصادی به وجود آمده که دبه نوبه خود به«اقتصاد اطلاعات» مربوط می شود. فرتیز مچلوب، بنیان گذار این تخصصی سازی در راه تحقق آن سالهای زیادی از زندگی حرفه ای خود را با هدف ارزیابی گسترده و رشد صنایع اطلاعاتی، به این امر اختصاص داد. کار پیش گامانه او تولید و توزیع دانش در ایالات متحده، نطفه ایجاد مقیاس های جامعه اطلاعاتی را در شرایط اقتصادی تشکیل داده است. مچلوب(1962)در مطالعه ای بدیع با برآورد اینکه 29 درصد تولید ناخالص ملی در آمریکا در سال 1958 از صنایع اطلاعاتی به دست می آید، که در آن دوره نرخ رشد بسیار چشمگیری به حساب می آید- «اقتصاد اطلاعاتی» را اعلام نمود (همان: صص29-30)
فریتز در ادامه به گستره و رشد صنایع اطلاعاتی در ایالات متحده می پردازد و نطفه ایجاد مقیاس های جامعه اطلاعاتی را مبنی بر شرایط اقصادی می داند. وی نشان داد که صنایع اطلاعاتی از سال های 1960 به بعد با اختصاص درصد رو به تزاید تولید ناخالص ملی در ایالات متحده به سوی ظهور یک اقتصاد اطلاعاتی یا اقتصاد اطلاعات محور حرکت کرده است.
از نظر صاحبنظران جامعه اطلاعاتی، اقتصاد مبتنی بر اطلاعات در جامعه جدید نه تنها بر همه چیز سیطره و سایه افکنده است، بلکه هر روز سیطره و گستره آن نیز افزایش پیدا می کند. در جامعه اطلاعاتی صنایع گوناگون که طیف گسترده ای از مراکز تولید اطلاعات نوین تا کاربران آن را در تمام جوامع شامل می شود، اطلاعاتی شده و محور اقتصاد نوین قرار گرفته است. در واقع اطلاعات در جامعه اطلاعاتی نه تنها دارای ارزش اقتصادی است، بلکه محور اقتصاد قرار گرفته است(وبستر، 1380: ص4)
بسیاری از جوامع غربی و کشورهای پیشرفته آینده اقتصادی و حتی سیاست خویش را بر پایه اطلاعات و در رابطه با فاکتور های جامعه اطلاعاتی تنظیم کرده اند. این دولت ها آشکارا از شکل گیری و گسترش بزرگراه های اطلاعاتی و حمایت کمپانی های سود جو در این زمینه حمایت می کنند.
«آلبرت گور» در ماه مارس 1994 در کنفرانس عمومی نمایندگان عالی مقام و تام الاختیار شورهای عضو «اتحادیه بین المللی ارتباطات راه دور» گفت: «هدف اصلی گسترش بزرگ راه های اطلاعاتی، تامین یک سرویس اطلاعاتی و عمومی جهانی است که برای تمامی اعضای جامعه ما قابل دسترسی باشد و به این طریق امکان نوعی گفتگوی جهانی را پدید آورد که در آن هر فرد بتواند سخن خود را بیان کند. زیر ساخت اطلاعاتی جهانی تنها یک استحاله عملی دموکراسی نخواهد بود، بلکه در واقع امر نیز عملکرد دموکراسی را با افزایش و گسترش مشارکت شهروندان در تصمیم گیریها، تقویت خواهد کرد»(به نقل از معتمد نژاد، 1382: ص4)
البته بیشتر سران کشورها، چشم انداز مناسب و دارای کارآیی را از آینده شکل گیری این بزرگراه های ا طلاعاتی به دست می دهند. ولی این تنها چهره ای از این فرایند است که طبق ادعای کشورهای توسعه یافته به گسترش دموکراسی می انجامد. از طرف دیگر آنها با حمایت از کمپانی های تولید تکنولوژیها و تجهیزات اطلاعاتی و خود اطلاعات مسئله سرمایه داری را مورد تایید و تاکید قرار می دهند.
آلبرت گور سال بعد در کنفرانس سران هفت کشور بزرگ صنعتی جهان افزود: «دولت ایالات متحده آمریکا، در سال های اخیر به موازات سیاست ها و برنامه های یاد شده، در مورد تدارک پیشرفت و گسترش بزرگراه های اطلاعاتی در داخل آن کشور و در سطح جهانی، هدفهای برتری جویانه کمپانی های مختلف را مورد حمایت قرار می دهد(همان: 1382: ص4)
3.6 اقتصاد اطلاعاتی
مانوئل کاستلز از نظریه پردازان برجسته جامعه اطلاعاتی در کتاب خود عصر اطلاعات(1380)، ماهیت اقتصاد جدید را با عنوان اقتصاد اطلاعاتی تعریف می کند. ساختار اطلاعاتی جهانی به صورت یک اقتصاد درهم تنیده نامتقارن یا نامتناظز بر محور سه منطقه اقتصادی عمده و فاصله ای روزافزون مناطق برخوردار از اطلاعات غنی و ثروت از یک سو و مناطق فقر زده و طرد شده در سوی دیگر سازمان دهی شده است. سه منطقه در عین حال پیرامونی دارند که از درون این پیرامون کشورهایی به درون مرکز جذب می شوند. آمریکای جنوبی برای آمریکای شمالی، اروپای شرقی برای اروپا و آسیا برای منطقه آسیا- اقیانوس آرام مناطق پیرامونی محسوب می شوند. خاور میانه نیز به مثابه یک کل، به شبکه مالی جهانی و تامین انرژی سیستم پیوستگی دارد. در آنچه که پیش از این در یک تقسیم بندی کلی«شمال-جنوب» خوانده می شد نیز تحولی در جریان است، از جمله «جنوب» به طور فزاینده ای از درون تقسیم می شود و برخی از قسمت های آن به داخل شمال جذب می شوند(پولادی، 1382: ص44)
اقتصاد اطلاعاتی جهانی به شدت نامتقارن است اما نه به شکل یک الگوی ساده یک مرکز و پیرامون های آن یا به صورت پهنه متقابل تمام عیار«شمال-جنوب». بنا به ارزیابی کاستلز اکنون چندین مرکز و پیرامون وجود دارد. هم شمال و هم جنوب در درون خود با چنان تنوع و و لایه بندی چندگانه ای مشخص می شوند که تقسیم بندی های پیشین معنای خود را از دست می دهند(همان: ص44)
در الگوی جدید تقسیم جهان ضمن اینکه برخی کشورها و برخی مناطق(از جمله بخش هایی از هند)با سرعت در حال رشدند و با شتاب وارد عرصه اقتصاد جهانی می شوند، مناطق دیگر که چنین اقبالی ندارند، با همان سرعت اهمیت خود را از دست می دهند و محکوم به طرد می شوند. با روندی که قطبی شدن درآمد در جهان دارد این مناطق به مناطق حاشیه نشین جهان نزول می کنند و به این ترتیب «جهان چهارم» را به وجود می آورند(کاستلز، 1384)به گفته کاستلز اقتصاد صنعتی یا باید اطلاعاتی و جهانی شود یا از گردونه خارج خواهد شد. مسیرهای توسعه در کشورهای جهان سوم دچار دگرگونیهای بنیادی می شود. در جهان سوم نیز کشورها به دلیل توانایی های متفاوت در پیوستی به فرایندهای اطلاعاتی و ظرفیت رقابت در گستره اقتصاد جهانی به سرعت از یکدیگر فاصله می گیرند و به این ترتیب باید گفت که مفهوم«جهان سوم» نیز منتفی می شود و کشورهایی که در زمره جهان سوم طبقه بندی می شوند، با سرنوشت تازه ای روبرو هستند که یا به اقتصاد جهانی جذب و یا از گردونه توسعه طرد می شوند(پولادی، 1382)
بنابراین پیوستگی و ارتباط کشورهای جهان سوم به پیوستار جهانی- اطلاعاتی شدن، مسئله ای حیاتی برای شکل دهی و برسازی نقش آنها در آینده خواهد بود. البته خواست و اراده این کشورها برای ایجاد تغییرات لازم در ساختار اقتصادی و اطلاعاتی خود به تنها کافی نیست و نیروها و ساختار گسترده تر جهانی نیز در شکل دهی به آینده این کشورها اهمیت دارد. با توجه به فرمول اطلاعات –پردازش-بازیافت اطلاعات و پردازش مجدد و . . . که چرخه ای را تشکیل می دهد که به گسترش اطلاعات بر پایه اطلاعات می انجامد. انباشتگی اطلاعات از فاکتورهای ساخت اطلاعات، تکنولوژیهای اطلاعاتی و نیروی انسانی ماهر در زمینه اطلاعات که این چرخه به آن وابسته است، تاثیر می پذیرد. بنابراین کشورهای جهان سوم از نظر اطلاعاتی دچار شکاف هایی در درون خود و شکاف هایی با کشورهای پیشرفته می شوند. جهان چهارمی که کاستلز(1384)از آن صحبت می کند، فراتر از چارچوب کشورها و مرزهای ملی آنها است و در مقوله مکانی تعریف کردن این نابرابریها، نمی گنجد.
4 قدرت و اطلاعات در روابط بین الملل
4.1 نقش رسانه ها در شکل دهی به شبکه قدرت در جهان
تئوریسین های علوم ارتباطات برای بیان اهمیت این انقلاب که ـ پس از انقلاب های اقتصادی و صنعتی و سیاسی و فرهنگی ـ مدعی تحولات زیربنایی بود، اعلام کردند انقلاب ارتباطات و اطلاعات مبانی قدرت را جابجا می کند.به این معنا که تا قبل از رنسانس در غرب مبنای قدرت، قهر و سلطه بود و هرکس زورش بیشتر قدرتش بیشتر. پس از آن مبنای قدرت زمین شد و ما شاهد بروز فئودالیسم بودیم ولی در پی انقلاب صنعتی اول و دوم در قرون 18 و 19 مبنای قدرت از زمین به ابزار تولید و سرمایه منتقل شد و تا سالهای پس از جنگ دوم ابزار تولید و جنگ افزارهای نظامی مبنای قدرت را تشکیل می دادند و جنگ سرد امریکا و شوروی نیز برسر این دو موضوع بود اما از اواخر دهه 70 میلادی و با ظهور اینترنت های اولیه و انقلاب در فناوری اطلاعات و ارتباطات صحنه جهانی تغییراتی بزرگی را شاهد بود و مقوله ای به نام رسانه وارد معادلات قدرت شد. (دبیری مهر 1383)
4.2 سه تئوری درباره رسانه و قدرت
با ظهور و مانور رسانه ها در زندگی بشر اعم از رسانه های تصویری، صوتی، نوشتاری و در این اواخر چند رسانه ای ها حداقل 3 تئوری درخصوص رابطه رسانه ها با قدرت مطرح شد.
4.2.1 رسانه به مثابه ابزار
براساس این تئوری رسانه ها به ابزاری در دست سیاستمداران و صاحبان کمپانی های بزرگ اقتصادی تقلیل یافتند. در این رویکرد رسانه ها به خاطر پرهزینه بودن اداره آنها گریزی جز تن سپردن به منافع و مصالح اصحاب و ارباب قدرت ندارند هرچند سعی می کنند خود را مستقل نشان دهند از این جهت طرفداران این نظریه هر رسانه ای را ارگان نهاد و دستگاهی می دانند و آن را به جایی منسوب می سازند. بعنوان مثال وقتی می گویند روزنامه نیویورک تایمز حتماً قید وابسته به دموکراتها در امریکا را ذکر می کنند یا وقتی نحوه سخن FoxNews می شود قید تلویزیون دولتی گنجانده می شود.
4.2.2 رسانه فعال مایشاء
در این تئوری رسانه فعال مایشاء تلقی می شود یعنی صاحب قدرت و اراده کامل برای تولید، انتقال و القای پیام. طرفداران این نظر گاهی چنان به قدرت رسانه ها باور دارند که گویی همه عالم خلق شده است که این رسانه باشد و به اظهار نظر و موضع گیری درقبال مسائل بپردازد. و گویی تنها این رسانه ها هستند که می توانند مشکل یابی و گره گشایی کنند و به عبارت دیگر رسانه ها حلقه مفقوده زندگی بشر هستند.
4.2.3 نظریه تعاملی قدرت و رسانه
در پی طرح و منطقی جلوه گر شدن نقاط ضعف دو تئوری مذکور تئوری سومی مطرح شد که بر رابطه تعاملی و دو جانبه قدرت ( اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی )و رسانه تاکید می کند. به این معنا که رسانه چون تولید کننده و رساننده پیام است در خلأ به تولید و پردازش پیام نمی پردازد بلکه ضمن داشتن اهداف و تقید به رسالتهای خود که هم مادی و هم ارزشی است از ارباب قدرت و مصالح و منافع آنها تأثیر پذیر است. رسانه ضمن اینکه مزدور و سرسپرده ارباب قدرت نیست در عین حال سرجنگ و ستیز هم با چارچوب های موجود ندارد و البته به میزانی که آگاهانه و مستقل تصمیم گیری می کند و در تصمیم سازی ها ایفای نقش می نماید قدرتمند است.
امروزه تئوری سوم یا نظریه تعاملی قدرت و رسانه تقریباً فراگیر شده و جامعیت یافته است. (دبیری مهر 1383)
4.2.4 نقش رسانه های همگانی در فرآیند اطلاع رسانی
در قرون 19 و 20 میلادی اختراعاتی شکل گرفت که شیوه های مختلف ارتباط (شیوه بیان، گفتاری، ایمائی، نوشتاری، چاپی) میان انسانها را تسهیل نمود، این اختراعات افراد را در مکان جابجا نمی کنند: مانند: رادیو، تلفن، نامه، روزنامه، سینما، تلویزیون و تلگراف و براساس نوع ارتباط به یک طرفه یا دو طرفه دسته بندی شده، رسانه هایی که در عملیات استراتژیک یا ملّی استفاده می شود، بطور کلی بر دو نوع هستند؛ رسانه های کند و رسانه های تند.
در این میان رسانه های همگانی، از جمله رسانه های تند هستند که از عوامل اساسی شکل دادن به افکار عمومی می باشند که هر یک دارای امکانات و محدودیت هایی بوده که مورد بحث قرار می گیرند. (مینایی، 1386)
رادیو و تلویزیون:
مهم ترین وسیله ارتباط جمعی و تبلیغات که می تواند در بین اقشار جامعه نفوذ کند، رادیو و تلویزیون است. با در نظر گرفتن درصدی از جمعیت جهان که بیسوادند و همچنین کودکان جهان، که فقط از رادیو و تلویزیون می توانند استفاده کنند، به اهمیت این وسایل ارتباط جمعی بیشتر پی می بریم. در این میان نقش رادیو، به دلیل امکانات فنی کمتری که نیاز دارد، نسبت به تلویزیون، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
هم اکنون در تمام جهان، رادیو و تلویزیون تحت نظر مستقیم و غیرمستقیم حکومت ها اداره می شود؛ البته در نقاطی از جهان نیز گروههای سیاسی وجود دارند که بطور مستقل دارای ایستگاه رادیویی هستند؛ مانند حزب الله لبنان هم چنین در سراسر نقاط جهان رادیوهای مخفی بسیاری وجود دارند، که تحت کنترل مخالفین رژیمهای سیاسی حاکم بوده و علیه آن رژیم ها برنامه پخش می کنند. بنابراین امروزه هزاران فرستنده رادیویی و تلویزیونی در سراسر جهان وجود دارد که نه تنها در سطح داخلی از کشور خود را پوشش می دهند؛ بلکه به دهها زبان برای کشورهای دیگر برنامه پخش می کنند. در این راستا کشورهای آمریکا، روسیه و انگلستان در پخش برنامه های بین المللی رادیویی سر آمد سایر قدرت ها هستند؛ به عبارتی برنامه های برون مرزی این کشورها طبق آخرین خطوط سیاسی که وزارت امور خارجه و سازمان های اطلاعاتی این کشورها تنظیم می کنند، روزانه به روی آنتن می روند.
این کشورها در دور افتاده ترین نقاط جهان به زبان محلّی برنامه پخش می کنند، که تجلی اهداف و مقاصد این قدرت های خبری نسبت به آحاد و اقشار جوامع و کشورهای مختلف می باشد.
جالب است که در بین این قدرت های خبر، تنها کشورهای غربی و در رأس آنها آمریکا و انگلیس با داشتن 10 درصد جمعیت جهان 90 درصد امواج بین المللی رادیوها را در اختیار دارند
در زمینه برنامه های تلویزیونی نیز شرایط به همین ترتیب است، بطوریکه درصد عظیمی از برنامه هایی که از رادیو و تلویزیونهای جهان پخش می شود، محصول یک تولیدی قدرتهای برتر جهانی هستند، در این مورد: ایالات متحده آمریکا با بیش از 200000 ساعت، مقام اوّل و انگلستان با بیش از 30000 ساعت برنامه های تلویزیونی مقام دوم را به خود اختصاص داده اند و فرانسه و ژاپن نیز در رده های دیگر قرار گرفته اند و این تولیدات تلویزیونی غرب که در سطح بسیار گسترده ای در کشورهای جهان سوم به نمایش در می آیند، عامل بسیار مهمی در ترویج و نشر عقاید و فرهنگ غرب در مناطق مختلف جهان بشمار می آید.
بدین ترتیب انتشار اخبار و اطلاع رسانی به شکل فراگیر آن، به صورت گزینشی و با برداشتی متفاوت نسبت به واقعیتها به مخاطبان رسیده و اذهان عمومی را بدین شکل جهت می دهند و مبداء تبلیغات هدفمند را تشکیل داده و به تبع آن اهداف مورد نظر خود را در سراسر جهان، مورد حجمه رسانه ای خود قرار می دهند. پس بی دلیل نبود که جیمی کارتر در دوران ریاست جمهوری خود عنوان می کند: «هر دلاری که برای تبلیغات خرج شود، از هر ده دلاری که برای تسلیحات اختصاص داده می شود، مؤثرتر است.»
از گفته وی مشخص می شود که هزینه کردن در امر اطلاعات و اطلاع رسانی و تسلط خبری از چه میزان اهمیت و قدرت برخوردار است. بگونه ای که قدرت آن از تمامی تجهیزات نظامی پیشرفته کنونی بیشتر و کارآمدتر محسوب می شود. (مینایی، 1386)
هژمونی رسانه ای:
از آنجا که علم و دانش مهمترین ابزار برتری جوامع بر یکدیگر است، بدیهی است کشورهای استعمارگر سابق و توسعه یافته امروز، به منظور حفظ منافع خود در دیگر کشورها از علم و تکنولوژی به عنوان بهترین وسیله استفاده می کنند و امپریالیسم خبری، رسانه ها، کتب و مجلات را به عنوان ابزاری، به انحصار خود در آورده اند که صدها دانشمند طراز اول آمریکایی و اروپایی و گاه، جهان سومی (نخبگان مهاجر)، به شکل سازمان یافته ای مجهز به آخرین اطلاعات و آمار درباره اغلب کشورها، الویتهای استراتژیک آنها هستند و تقریبا در بیشتر حوزه ها و مسائل آنها، از جنبه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی مشغول تفکر و مطالعه و ارائه راه و روشهای متعدد می باشند؛ و بدین طریق خط مشی شبکه های بزرگ خبری و اطلاع رسانی جهانی را تعیین و ترسیم می نمایند.
امروزه چهار خبرگزاری غربی به عنوان بزرگترین بنگاههای اطلاع رسانی و سخن پراکنی جهان نظیر؛ یونایتدپرس، اسوشیتدپرس، فرانس پرس و رویتر، روزانه نزدیک به چهل میلیون کلمه خبر به سراسر دنیا مخابره می کنند و 90 درصد اخبار خارجی روزنامه ها و سایر وسایل ارتباط جمعی، از این چهار منبع خبری تهیه و پخش می شود.(5) که خوراک خبری بیشتر رسانه ها از این غولهای خبرگزاری است که به راحتی می توانند افکار عمومی دنیا را تحت تأثیر قرار دهند، به عقیده هاوس «خبرگزاریها به طور اخص بر خبرهای تألم انگیز و فاجعه آمیز جهان سوم تأکید ندارد؛ بلکه آنها تصویر مخدوشی از جهان سوم ارائه می دهند و برخورد آنها با جهان سوم برخورد قوم گرایانه بوده و صرفا در جهت ارضای بازار خبری تحت سلطه غرب است.
بنابراین این هژمونی رسانه ای و خبری قدرت های جهانی، توانسته است چالشی جدی در زمینه امنیت ملّی سایر کشورهای جهان؛ بخصوص کشورهای هدف؛ که تبعا هم قدم و هم جهت با سیاست های آنها نیستند، بشمار می آید. زیرا باید این واقعیت را پذیرفت که نقش و تأثیر بسزای بنگاه های اطلاع رسانی بر اذهان عمومی به هیچ وجه قابل چشم پوشی نیست، زیرا در بسیاری از مواقع این رسانه ها بوده اند که قیامی به راه انداخته، و یا از برخی رویدادها جلوگیری کرده اند.
به همین سبب، قدرت رسانه ها را به اندازه ای می دانند که قادر است در سرتاسر جهان، به عنوان مهمترین سلاح به کار گرفته شود. (مینایی، 1386)
4.2.5 نقش اطلاع رسانی و ارتباطات در امنیت ملی
امنیت ملی به عنوان مفهومی تعمیم یافته به تمامی وجوه اجتماعی، دارای ابعادی فراتر از توان نظامی جهت حفاظت از مرزهای ملّی است. تردیدی که قدرت نظامی برای حفظ استقلال ملی، یکی از مهم ترین پایه های امنیت ملی بشمار می آید، اما از آنجا که حتی در کلی ترین تعاریف نیز، از امنیت ملّی بمنزله «قدرت به حداقل رسانیدن هر نوع تهدید به منافع ملّی، تمامیت ارضی و استقلال کشورها» یاد می شود، لذا مؤلفه های جدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در تحقیق این مفهوم معنا یافته است.
هم تهدید منافع ملّی و هم ساز و کارهای مقابله با آن، مقوله هایی چند سببی و چند وجهی هستند که در یک فضا و زمان، دستخوش دگرگونی و تغییر مداوم و شتابان می شوند.
فرآیند پر شتاب ارتباطات جهانی که حاصل گسترش جابجائی های انسانی و مسافرت، جهانگردی و توسعه کمی و کیفی رسانه های نوشتاری، پخش جهانی شبکه های رادیو و تلویزیونی و شبکه های ماهواره ای، جریان های فرامرزی اطلاعات، همراه با تحول ابزاری و رواج بین المللی رسانه های کوچکی چون تلفن، رایانه، مودم، ویدیو، دستگاه های تکثیر و انتقال و مرتبط شدن آنها با یکدیگر است، چشم انداز گسترده ای از امنیت ملّی، عوامل بقا و موانع آن ترسیم کرده است.
به یقین انقلاب ارتباطات، سهم بزرگی در پیدایش دورانی ایفا نموده که به درستی عصر «شتابندگی تاریخ» نامیده شده است.
اگر در این قرن برای فروپاشی امپراطوریهای عثمانی، اتریش، اسپانیا، پرتغال، فرانسه، انگلیس و آلمان دو جنگ جهانی لازم آمد، برای اضمحلال امپراطوری شوروی (سابق) حضور رسانه های جهانی، ویدیو، شبکه های کامپیوتری کافی بود؛ تا ساز و کارها و تغییرات اجتماعی از پیش مهیا شده را تشدید نمایند. در این فرآیند تغییر، آنچه که بسیار اهمیت دارد، حفظ و استحکام همبستگی و پیوستگی میان بخشهای مختلف جامعه است.
هیچ بخشی نسبت به بخش های دیگر جامعه نباید دچار پس افتادگی یا پیش افتادگی شود؛ چرا که وقوع چنین امری عدم تعادل و بی ثباتی را در پی دارد و همین جریان، امنیت ملی را به مخاطره می اندازد. آنچه مسلم است ارتباطات و امنیت، رابطه ای دوسویه، متقابل و جدایی ناپذیر از یکدیگر دارند. بنابراین، این تأمین امنیت در گرو تناسب نظام اطلاع رسانی و ارتباطی با نیازهای ملّی و تهدیدهای بین المللی است.
ارتباطات جمعی با دو چهره سازنده و ویرانگر خود در روند پاسخگویی به نیازهای ملی و تهدیدهای بین المللی ظاهر می شود. چهره ویرانگر آن «اکنون زده» کردن جامعه و به عبارتی؛ گسستن از گذشته و نیندیشیدن به آینده است. منفعل ساختن فکری و فرهنگی جامعه در زیر رگباری از اطلاعات و اخبار از هم گسیخته، تحریف واقعیت ها، تولید بی امان رویا و گسترش شتابان ارزش های چیره جهان صنعتی و مادی اندیش می باشد.
اما از چهره سازنده ارتباطات جمعی نیز نباید غفلت کرد. رسانه های جمعی در این گذار تاریخی در عین حال می توانند تأمل درباره زمان را بیاموزند و گذشته، حال و آینده را در مسیر تاریخی جامعه پیوند زنند و امکان ارتباط میان انسان، تاریخ و جهان را فراهم آورند. بدین ترتیب رسانه های جمعی در این زمانه برای امنیت استوار و همه جانبه نه تنها به عنوان «فرصت» تلقی می گردند؛ بلکه به مثابه «تهدید» نیز عمل می کنند؛ که هم «زمان» و «مکان» پیوند و پیوستگی بخشهای مختلف جامعه و بازشناسی و بازآفرینی تاریخ و ارتباط و مبادله با جهان را شتابی روزافزون داده اند و هم برای گسستگی بخشها، غفلت از گذشته و محاط شدن در چنبره نظام جهانی به مثابه محرکه ای قدرتمند معنا یافته اند. شرایط ویژه زمانی، جهانی و ملّی، رویکردها و نگرش های خلاقانه روز را طلب می کند؛ نگاه ها و راه حل هایی که آثار و عوارض منفی و مثبت رسانه های جمعی را با یکدیگر مورد توجه قرار دهد. (مینایی، 1386)
4.3 رسانه ها و جریان آزاد اطلاعات
ما در دنیایی زندگی میکنیم که برای اخبار و دادههای جدید گرسنه است؛ و هر کشوری دسترسی سریعتری به اخبار و اطلاعات برای شهروندان خود فراهم کند، از بقیه جلوتر میافتد. اگر همین شرایط را در رقابت کشورها در نظر بگیریم، نمیتوان ادعا و نظریات بسیاری از کارشناسان سیاسی در مورد "جنگ دیجیتالی عصر جدید" را انکار کرد. این روزها، کشورها و قدرتهای سلطهگر با بهرهگیری از بیشترین حجم اطلاعات و انتقال آنها، اهداف خود را در خارج از مرزهای سرزمینی جستجو میکنند و به همین منظور رسانههای قدرتمندی برای انتقال اطلاعات و تفکرات استعماری خود به مردم کشورهای مختلف جهان راهاندازی میکنند که هر روز تعداد آنها در حال افزایش است. اکنون به جرأت میتوان گفت که حفظ و گسترش قدرت استکباری نظام سلطه به حضور و ظهور رسانههایشان در این دنیای دیجیتال وابسته است.(حسنلو 1388)
رسانهها پل ارتباطی و بلکه وسیلهی تسلط بر افکار، اراده و احساسات بشریت دوران معاصر به شمار میآیند. مراکز رسانههای استکبار که به مدرنترین فناوری جهانی مجهزند، از یک سو ابزاری در جهت اجرای عملیات روانی قدرتها علیه ملتها و دولتهای مستقل هستند و از سوی دیگر وسیلهای برای کنترل، تضعیف، جهتدهی و هدایت جوانان در سراسر جهان محسوب میشوند. (حسنلو 1388)
با توجه به تحولات عظیم در بهرهگیری از رسانهها، نظام سلطه از رسانههای نوین دیداری، شنیداری و نوشتاری، برای تحمیل ارادهی خود بر ملتها استفاده میکند. با نگاهی به عملکرد آمریکا در جنگهای ویتنام، بالکان، کارائیب، افغانستان، دو جنگ خلیج فارس و همچنین اقدامات روانی و رسانهایاش علیه انقلاب اسلامی، آنچه مسلم مینماید، این است که جنگ رسانهای از برجستهترین مؤلفههای جنگ نرم و کمک به پیشبرد جنگ سخت است. عملیات روانی حتی بدون نیاز به جنگ سخت، به عنوان مهمترین جنگ مدرن در جهان کنونی محسوب میشود. (حسنلو 1388)
از آنجا که قدرتها توان به میدان آوردن نیروی نظامی را ندارند و یا جامعهی آنان قادر به تحمل تلفات انسانی نیست، به جنگ رسانهای روی میآوردند و از این ابزار بهرهبرداری میکنند. در عصر کنونی به دلیل پیچیدگی اجتماعی و اهمیت یافتن نقش رسانههای جمعی در ایجاد روابط جوامع، کاربرد این وسایل در زمینههای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی بیش از پیش مشهود است و اثر آن را میتوان در ظهور رفتارهای جدید و با تمایل به غرب در میان جوامع در حال توسعه مشاهده کرد. (حسنلو 1388)
رسانهها در تمامیجنگهای قرن بیستم به مثابه ابزاری برای جنگ روانی و تبلیغات جنگی از سوی بسیاری از کشورها مورد استفاده قرار گرفتند. امریکا در جنگ ویتنام از رسانهها و ابزارهای تبلیغی و رسانهای، بهرهبرداری کرد اما پردهبرداری رسانههای آزاد از جنایات امریکا در ویتنام افکار عمومی را به شدت تحت تاثیر قرار داد و تصاویر تکاندهنده در سال 1972 منجر به عقبنشینی نیروهای آمریکایی در سال بعد شد. (حسنلو 1388)
آمریکا با درسی که از جنگ ویتنام و عملکرد رسانهها گرفته بود، در جنگهای بعدی سیاستهای رسانهای خود را بازبینی و هدایت کرد و از ورود خبرنگاران به مناطق جنگی جلوگیری نمود. در سال 1991، در جنگ اول خلیج فارس رسانههای غربی اجازهی ورود به خطوط جنگی را پیدا نکردند. در جنگ کوزوو نیز ناتو هر روزه کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکرد و در آن تصاویر از قبل تهیه شده را با چارچوب مشخص و معین در اختیار رسانهها قرار میداد. در جنگ افغانستان نیروهای شرکتکننده در جنگ در قبال افکار عمومی دنیا شیوهی سکوت و ضد اطلاعات را در پش گرفتند... (حسنلو 1388)
واقعیت آن است که فرماندهان و سربازان جنگ رسانهای، استراتژیستهای عملیات روانی و متخصصان تبلیغاتی و کارگزاران رسانهای بینالمللی هستند اما سربازان این جنگ، نویسندگان، خبرنگاران، مفسران، تصویربرداران، تولیدکنندگان خبری و مطبوعاتی، کارگردانان، تهیهکنندگان و عکاسان رسانهها هستند که سلاح و تجهیزاتشان، رادیو، تلویزیون، اینترنت، ماهواره، خبرگزاریها، دوربینها، کاغذ و قلم و دستگاههای چاپ و نشر و... است. (حسنلو 1388)
در پشت صحنهی عملیات رسانهای، سیاست رسانهای قدرتها و نظام سلطه به مثابه راهبرد این حرکت قرار گرفته است که به صورت رسمی و سازمانیافته اما پنهان با اختصاص بودجهای سرّی توسط سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی و سرویسهای جاسوسی و تشکیلات ویژهی نظامی هدایت میشود. بخش دیگری از متولیان و رهبران رسانهها صاحبان پول و سرمایهها هستند. آنان به منظور افزایش سرمایههای بی حد و حصر خود، جنگ رسانهای به راه میاندازند و ملتها را برای مصرف کالای خود و یا گرایش به سوی خود راهبری مینمایند.
فراگیری رسانههای جمعی متنوع و مدرن در عصر کنونی که اذهان و افکار مخاطبان دشمن، خودی و بیطرف را هدف قرار داده است، همراه با ویژگی دو سویهبودن آن، آثار منفی و مثبت فراوانی را به دنبال داشته است. بهرهگیری نظام سلطه از ابزارها و فنون جنگ رسانهای در جهت کسب و حفظ منافع به کشف و اختراع و ساخت ابزارهای فرامدرن منجر شده است؛ به گونهای که طرفهای درگیر به جای جنگ سخت و نظامی، به جنگ نرم و رسانهای و عملیات روانی گرایش پیدا کردهاند و از ابزارهای رسانهای خود برای تضعیف کشور هدف و کسب منافع خود از روند تضعیف کشورها استفاده میکنند. (حسنلو 1388)
رسانههای جهانی امروز نقش و جایگاه بیسابقهای در کنترل و هدایت افکار عمومی یافتهاند. آنچه عموماً در رسانههای غربی میبینیم، مناظری مجازیاند که گاه با دنیای واقعیت به کلی متفاوتاند. در کشوری مانند امریکا، رسانههای خبری تحت نفوذ و مالکیت شرکتهای غولپیکر اقتصادی در انتقال و تفسیر اخبار، عمدتاً منعکسکنندهی ایدئولوژی طبقهی حاکم جامعهاند. در عین حال، رسانهها گاه این تصور را برمیانگیزانند که آزاد و مستقل بوده و قادر به ارائهی گزارشهای متعادل و تفسیرهای منطقیاند. (حسنلو 1388)
مخاطبان این رسانهها، بسته به ویژگیهای فردی خود، کم یا زیاد در معرض تبلیغات روانی جمعی قرار دارند. همهی اخبار به رسانهها میرسد ولی آنها همه چیز را منتشر نمیکنند؛ کسانی که به بهانهی تعدد و تنوع موضوعات و محدودیت زمان پخش اخبار، راه ورود جریان اخبار به ذهن ما را سَد میکنند، برخی را انتخاب، بعضی را انکار و بعضی دیگر را تحریف میکنند.
آنچه به عنوان اخبار در رسانههای امروز غرب میبینیم یا میشنویم، عمدتاً "منتخب" و "هدفمند" بوده و علل و پیامدهای یک واقعه را بر اساس دیدگاهی ویژه و منحصر به فرد، بررسی میکنند. به ندرت به اخباری برمیخوریم که دقیق و مستند ارائه شده و مبتنی بر آمار و ارقام موثق باشد. تلختر اینکه با گذشت سالها از تبلیغات رسانهای غرب و پیشرفت روزافزون فناوریهای ارتباطاتی و علوم شناختی در چند دههی اخیر، قوهی قضاوت و تحلیل مخاطبان جهانی این رسانهها رو به کاستی نهاده است و همین امر باعث شده حتی سادهترین دروغها در رسانههای غربی به امری مستند و قابل هضم برای شنوندگان یا بینندگان تبدیل شود.
دربررسی وسایل ارتباط جمعی معاصرچون مطبوعات وخبرگزاری ها، می توان آنها را به عنوان مهمترین وسیله ارتباط سیاسی ازقرن 19 تا اواسط قرن 20 به شمار آورد. دراین دوران، رسانه ها به ویژه مطبوعات، گزارشگر وقایع سیاسی ومنعکس کننده مذاکرات مجامع سیاسی ونهادهای قانون گذار محسوب می شوند. مطبوعات همچنین به عنوان سکو یا تریبون برای بیان عقاید سیاسی و وسیله ای دردست احزاب وسازمانهای سیاسی برای بسیج افکارعمومی یا شکل دادن به مرام ومسلک به کار می روند. آنها ابزاری برای "پروپاگاندا" درکشمکش بین دولتها، و ناظر برعملکرد حکومتها و از همه مهمتر وسیله ای برای آگاه کردن مردم ازمسائل مملکتی واعمال قدرت درجوامع هستند. رابطه ی نزدیک بین سیاست ورسانه ها را می توان ازامتیازاتی شمرد؛ که درجوامع مختلف ازسوی حکومتها برای آنها منظور شده است. البته این امتیازها درمواردی تبدیل به محدودیت هایی نیز می شود؛ و بسته به نوع نظام حاکم برجوامع متفاوت است. (حسنلو 1388)
5 جمع بندی
اطلاعات توانسته خود را به عنوان عنصر اصلی و پایه در گذران زندگی روزمره در جهان جا باندازد. امروزه مفوم جامعه اطلاعاتی به شرایطی اشاره می کند که در آن اطلاعات به عنوان یک عنصر ضروری دوام مطرح است بدبن معنا که تنها کسانی می تواند بر اوضاع و شرایط مسلط باشند که به گونه ای بر سر جریان اطلاعات قرار داشته باشند. اقتصاد در سراسر دنیا به شدت اطلاعاتی می شود و همین موضوع نابرابری ها را در زمینه اطلاعاتی شدن در سراسر دنیا به وجود آورده است. جریان اطلاعات به شدت تحت شرایط بازار اقتصادی و شرکت های فراملی درآمده است و این موضوع می تواند برای آینده بشیریت خطرناک باشد. توسعه اطلاعاتی تنها راهی است که کشورهای جهان سومی می توانند انتخاب کنند
و در نهایت قدرت در عصر اطلاعات نه فقط از یک قدرت قوی سخت بلکه از آمیزه ای از هر دو ناشی می شود. در عصر اطلاعات این آمیزه نه تنها موجب افزایش توانایی دیگران برای همکاری با ما خواهد شد، بلکه موجب افزایش تمایل آنها به حرکت در این جهت می شود. هنگامی که با دیگران در تعامل باشیم قادر خواهیم بود وجه و رویکردهای مشترک را توسعه داده و توان خود را برای مقابله با چالشها افزایش دهیم. قدرت از این جذب موج خواهد زد.
رابطه اطلاعات و قدرت، یک رابطه بنیادی است زیرا قدرت بوجودآورنده اطلاعات و اطلاعات نیز بوجود آورنده قدرت است. پس جامعه براساس این رابطه بوجود می آید و هویت و ماهیت می پذیرد. به عبارت دیگر، جامعه دارای دو بعد (سخت افزاری)و (نرم افزاری)است که (قدرت)نخستین بعد و (اطلاعات)بعد بعدی را تشکیل می دهد.
براساس رابطه قدرت و اطلاعات، می توان جوامع را تقسیم بندی کرداما متاسفانه در جهان امروز این تقسیم بندی به چشم نمی خورد وجامعه جهانی در (ابهام)بسر می برد و فقط در جامعه شناسی معرفت وانسان شناسی شناخت است که تا حدی به این تنوع پرداخته شده است که البته این دو حوزه علوم اجتماعی نیز در نهایت ضعف بسر می برند ونظام اطلاعات جهان فعلی نیز دچار همین (ضعف و ابهام)است و تاشکوفایی فاصله بسیاری دارد.
جهان سرمایه داری امروز با استفاده از همین ابهام بین اطلاعات وقدرت، (ارزش افزوده)بدست می آورد و خود را بارور می سازد که از عدم تبیین این رابطه به نام (بیگانگی)یاد می شود زیرا قدرت بر اطلاعات مقدم می شود و اطلاعات هایی را (به وسیله تهدید و تشویق)در نظام آموزشی وسازمان های معرفتی جاری و ساری می سازد که به ارزش افزوده منجرمی شود و (نظام آموزش غیر انسانی)را بوجود آورده و انسان ها در این نظام آموزشی غیرانسانی احساس از خود بیگانگی پیدا می کنند.
از آنجا که از جامعه جهانی، به عنوان جامعه اطلاعاتی نام برده می شود، پس (استعمار اقتصادی)تبدیل به (استعمار اطلاعاتی)می شود. به عبارت دیگر (سیاست گذاری اطلاعاتی)به یک نوع (پردازش اطلاعاتی)منجر می شود که همان فرهنگ جهانی مورد نظرسرمایه داری و نتیجه آن نیز افزایش (صدور و انصدار)اطلاعات به جهان مرکزی سرمایه داری می باشد که این استعمارخود بسیار عمیق تر و کارآمدتر از استعمار اقتصادی است.
شکل گیری جریان های اطلاعاتی از کشور های شمال به سمت کشورهای جنوب و از سمت کشورهای توسعه یافته به سمت کشور های در حال توسعه باعث شکاف اطلاعاتی جدی گردیده که به تبع آن باعث عقب نگه داشته شدن اقتصادی این جوامع گردیده است. شبکه قدرت جهانی و رسانه های جمعی آن به خلاف تصور به سدی بزرگ در راه گردش آزاد اطلاعات تبدیل گردیده اند و با دستکاری و سانسور افکار عمومی جهان را شکل می دهند.
منابع و مآخذ:
1) رهبری، مهدی، تحول گفتمانی قدرت(جستارهایی در باب تحول مفهومی قدرت در دوران کلاسیک،م یانه، مدرن و پسامدرن)، پژوهشنامه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه مازندران، سال اول ، شماره اول، تابستان 1385
2) نورسته، رضا، سیر تاریخی تغیر مولفههای قدرت از نظامی به تکنولوژیک در روابط بینالملل، پایگاه دیپلماسی علم و فناوری، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۱
3) برایان مک. تورن،شبکه جهانی اطلاعات، آینده نگر ۱۳۸۴/۰۸/۲۴
4) امین، بهروز، اقتصاد اطلاعات،ایران امروز ۱۳۸۲/۱۲/۲۱
5) کاظمی، عباس، میانجی دانش و قدرتهفته نامه خردنامه ،شماره79، 1384
6) وبر، ماکس، مفاهیم اساسی جامعه شناسی، باشگاه اندیشه، ۷ اسفند ۱۳۸۴
7) سلطانپور، امیر عباس، صنعت ارتباطات وتاثیر آن بر تغییر مولفه های قدرت سیاسی،باشگاه اندیشه، ۱۵ آبان ۱۳۸۹
8) اشرف نظری، علی، مفهوم قدرت در اندیشه سیاسی هابز،مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، شماره 69
9) محمدحسین اسکندرى، کالبدشناسى مفهوم قدرت، فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 30
10) بورگمان، آلبرت، مترجم : مهبد ایرانی طلب، ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1388 / شماره 44، آبان ۱۳۸۸/۰۸/۰۰
11) سید حمید مولانا، غرب و جریان اطلاعات در خلیج فارس، روزنامه / کیهان ۱۳۸۲/۰۵/۲۷
12) مینایی، مهدی، رسانه، اطلاعات و امنیت خبرگزاری فارس، ۱۳۸۶/۱۱/۱۳
13) حبیبی، روزبه، تبیین ویژگیهاى جامعه در عصر اطلاعات مدیا نیوز، ۱۳۸۹/۵/۱۱
14) دبیری مهر، امیر، تاثیر رسانه ها بر روابط بین الملل باشگاه اندیشه، 1383/9/9
15) ناظم زاده، سید محمد، نابرابرى اطلاعاتى و اطلاعات نابرابر در هزاره سوم باشگاه اندیشه، 1385/6/11
16) رضانیا، آوات، اطلاعات گرایی و توسعه در عصر اطلاعات باشگاه اندیشه، ۱۳۸۸/۰۴/۰۳
17) حسنلو، محمد، رسانههای قدرت و قدرت رسانهها،khamenei.ir، ۱۳۸۸/۱۱/۳۰
18) رسانه ها و قدرت مرکز تحقیقات و مطالعات رسانه ای همشهری ۱۳۸۷/۰۸/۲۹
19) فیاض، ابراهیم، دانش و قدرت، هفته نامه پگاه حوزه ،شماره 220، 1386
20) انصافی، مصطفی، چرخشهای قدرت روزنامه / همشهری ۱۳۹۰/۵/۲۲
21) نای، جوزف ، مترجم : محمد مظهری هفته نامه پنجره، شماره 36، 1388 به نقل از boston.com، آگوست 2006
22) بهزاد شیری، استراتژی فناوری اطلاعات و ارتباطات و توسعه اقتصادیماهنامه / تدبیر / 1385 / شماره172، 1385
23) مهدی محسنیان راد، کشورهای در حال توسعه و تکنولوژیهای نوین اطلاعات و ارتباطات، باشگاه اندیشه ۱۳۸۳/۴/۳
24) صادق طباطبایی،امپراطوری رسانه ای ارتباطات سانسور اطلاعات دیکتاتوری رسانه ای، ماهنامه ورا، شماره 8